زندگینامه داستانی «سیده بتول جزایری» در «راز بیبی جان»
مقالات
بزرگنمايي:
پیام خراسان - به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، کتاب «راز بیبی جان» زندگینامه داستانی «سیده بتول جزایری» مادر شهید «سید حسین علمالهدی» است که به قلم «الناز عباسیان» منتشر شده و انتشارات «روایت فتح» آن را چاپ کرده است.
این کتاب از کودکی مادر شهید علمالهدی آغاز شده که همزمان با دوران کشف حجاب رضاخانی است و تا پایان زندگی او ادامه دارد.
منظور از اصطلاح «بیبی جان» در این کتاب، «سیده بتول جزایری» مادر شهید است.
در ادامه کتاب، متن نوحه «صادق آهنگران» مداح اهل بیت (ع) سروده «حبیبالله معلمی» آمده است که در نخستین مراسم سالگرد رحلت این مادر شهید خواند.
پس از آن روزشمار زندگی «سیده بتول جزایری» از سال 1308 (که به دنیا آمد) تا سال 1367 (که از دنیا رفت) ثبت شده است. در ادامه نیز قطعات عکس سیاهسفیدی از مادر شهید علمالهدی و پسرانش همراه با توضیحات آمده است.
بیتاب پسرش بود، اما از شهدای کربلا میگفت
بخشی از متن کتاب به شرح زیر است:
«بیبی جان همین که همرزمان حسین را دید، هر دو دستش را تکان داد و پرسید: «حسینم کو؟» چند نفر از همرزمان حسین گفتند تا لحظهای که در میدان بودند، حسین را زخمی دیدند و امیدواری دادند که برمیگردد. از همه خواست تا بنشینند. همه سراپا گوش بودند تا بیبی جان حرفی بزند.
رو به آنهایی که نشسته و ایستاده بودند، به اعتبار رؤیای صادقانهای که در قم دیده بود، سرِ حرفش ماند و گفت: «نه؛ حسین زخمی نشده... شهید شده! حسینِ من شهید شده و راضیام به رضای خدا...» با گفتن این حرف، حال دیگری پیدا کرد. حس کرد یک آن، روی جگر داغدیدهاش آب سردی ریختهاند.
صدای گریه جمع بلند شد. زن و مرد هقهقکنان گریه میکردند. بعضیها سرشان را به دیوار میکوبیدند. بیبی جان نتوانست اشکهایش را از حاضران پنهان کند؛ با همان چشمهای گریان گفت: «خوشا به حال حسین. شهادت سعادته، این سعادت نصیب هرکسی نمیشه. حالا نوبت ماست که تفنگ حسین رو از زمین برداریم.»
همان شب عدهای از دوستان حسین و جوانان اهوازی سینهزنان به حیاط خانه آمدند. در رأس همه هم صادق آهنگران با سوز عجیبی نوحهخوانی کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت.
وقتی وارد خانه شدند، دیدند بیبی جان روضهخوان مجلس است و با گریه از زبان حال حضرت زینب (سلام الله علیها) این شعر را زمزمه میکند: «گُلی گم کردهام میجویم او را/ به هر گُل میرسم، میبویم او را...» بیتاب پسرش بود، اما از شهدای کربلا میگفت و گریه میکرد. فقط یک بار میان گریههایش گفت: «عجب حسینی داشتم، خدایا! افتخار میکنم به داشتن چنین پسری!» در میان میهمانها وقتی بیبی جان چهره آهنگران را دید، سرش را تکان داد و با گریه گفت: «از مصیبت کربلا و خانوم زینب (سلام الله علیها) بخون تا آروم بگیریم.» آهنگران هم که دوست و برادری مثل حسین را از دست داده بود، با گریه و سوز نوحه میخواند...»
انتهای پیام/ 118
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/801013/