ابراهیم نبوی: همیشه دلتنگ ایرانم/ اگر تجربهی امروز را داشتم، ترجیح میدادم در ایران بمانم/ هموطنان خارج از کشور جز آزار دادن کمک خاصی نکردند
مقالات
بزرگنمايي:
پیام خراسان - به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، شامگاه سهشنبه 25 دی 1403 ابراهیم نبوی طنزپرداز ایرانی در شهر سلیورسپرینگ ایالت مریلند آمریکا به زندگی خود پایان داد. نبوی از فروردین 1382 به طور ناخواسته به دلیل مشکلات سیاسی ناچار به جلای وطن شد؛ امری که هرگز آن را همیشگی نمیپنداشت. دخترانش در اعلامیهی درگذشت او تاکید کردند که به دلیل دوری از ایران افسرده شده و هرگز نتوانسته بود با این اقامت اجباری در غربت کنار بیاید.
ابراهیم نبوی را شاید به جرأت بتوان یکی از پرکارترین طنزپردازان ایران معاصر دانست، که هیچوقت چنانکه باید در جامعهی فرهنگی ایران قدر نیافت. ریحانه ظهیری ده سال پس از مهاجرت نبوی به خارج از کشور، در بلژیک محل اقامت او به دیدارش رفت و از او دربارهی زندگیاش، تلخی مهاجرت، کتابهایش و... شنید. در این گفتوگو که به نظر میرسد پس از انتخاب روحانی به عنوان رئیسجمهور در 1392 انجام شده، نبوی اظهار امیدواری کرده که در فضای جدید بتواند به ایران بازگردد و گفته «فضای خوبی است» و دیگر «ضرورتی برای ماندن در بیرون نمیبینم.» آنچه در پی میخوانید بخشهایی از گفتههای نبوی در همان مصاحبه است به نقل از کتاب «از تهران تا ناکجا» (گفتگوهای ریحانه ظهیری با کامران بزرگنیا، مسعود بهنود، شهرنوش پارسیپور، ماجده مطلبی، بیتا ملکوتی، ابراهیم نبوی) صص 71 تا 78:
من در آبان سال 1337 در شهر آستارا به دنیا آمدم. پدرم کارمند عالیرتبهی وزارت کشور بود و مدام به ماموریتهای مختلف میرفت. در سن سهسالگی به تهران، در نهسالگی به رفسنجانی، در دهسالگی به جیرفت، در پانزدهسالگی به کرمان رفتم و تا هجدهسالگی در آنجا بودم. در سن هجدهسالگی در دانشگاه شیراز رشتهی جامعهشناسی پذیرفته شدم و از سال 1356 به شیراز رفتم. در سال 1359 ازدواج کردم و یک سال بعد دختر بزرگم زهرا به دنیا آمد. در سال 1361 به تهران آمدم و از شهریور آن سال به مدت سه سال مدیر دفتر سیاسی وزارت کشور بودم و بعد از آن معاون گروه فیلم و سریال صدا و سیما شدم. در سال 1365 بهکلی از مشاغل دولتی که آخرین آنها مدیریت کتابخانهی دانشکدهی صداوسیما بود، بیرون آمدم و از همان سال نویسندگی و کار مطبوعاتی را آغاز کردم.
در بیرون از ایران خیلی با آدمهای حرفهای مواجه نشدم من تا قبل از دورهی دیجیتال با ناشران خارج از کشور کار نکردم. درواقع قصد نداشتم که در بیرون از ایران کتابی چاپ کنم. اما از سه سال قبل که سیستم چاپ دیجیتال ایجاد شد، من کتابهایم را توسط انتشارات (اچ.اند.اس) منتشر کردم که در آمازون عرضه شد. سه کتاب در فرانسه و ایتالیا به زبان فرانسه و ایتالیایی منتشر شد که ناشر حرفهای داشت [...] هموطنان خارج از کشور، البته آنهایی که از دستشان کاری برمیآمد، جز آزار دادن و مشکل ایجاد کردن کمک خاصی نکردند. روی هم رفته خیلی با آدمهای حرفهای در بیرون مواجه نشدم!
در مورد وضعیت ارتباط با داخل ایران در اوایل که شرایط داخل کشور تند نشده بود، من حتی دو کتاب جدید هم در داخل منتشر کردم، ولی بعد از تغییر شرایط کشور، متاسفانه همان فضای ایرانی آزاردهنده وجود داشت. من که بیشترین تولید طنز از نظر کمیت و کیفیت را در ایران کردم، در خیلی جاها حتی به عنوان طنزنویس معمولی هم نام برده نمیشوم. یا در فهرست داستاننویسان ایرانی در ویکیپدیا اسم مرا نمیبینید. در حالی که من تا امروز پنج مجموعه داستان کوتاه و پنج رمان منتشر کردم. به عبارت دیگر حداقل از هشتاد درصد افرادی که در لیست داستاننویسان امروز ایران هستم بیشتر کار کردم و کارهای داستانیام بیشتر خواننده داشته است. متاسفانه ما ایرانیها هرکسی را که در کار خودش شاخص بشود، در اولین فرصتی که بتوانیم له میکنیم. البته این را هم توضیح بدهم که این جریان عمومی نیست. به عنوان مثال نمونه آثار من حتی در کتابهای چاپ نود و نودویک هم منتشر شد و یا در «قهوه قندپهلو» آقای مهدینژاد و همچنین «اسرار و ابزار طنزنویسی» محسن سلیمانی که از هردو مشتکرم. و الان هم با خیلی از بچههای داخل کار میکنم. منتها... بهتر است زیاد غرغر نکنم!
[برای ایران] خیلی زیاد احساس دلتنگی کردم و تقریبا همیشه هم این احساسم را نوشتم. به گمانم بیش از ده داستان کوتاه در این مورد منتشر کردم. مثل داستان کوتاه «حلزون» که در همین مورد است و خیلی آثار دیگر.
تعداد انتشار کتاب در داخل و خارج ... من در فاصلهی سالهای 1372-1369 در داخل ایران چهلوشش کتاب منتشر کردم. دامنهی کاری من متنوع و مثل سلیقهی کاریام دامنهی گستردهای دارد. دو کتاب در حوزهی سینما، شش کتاب شامل گفتوگوهای بیوگرافیک یا درحقیقت تاریخ شفاهی، یک کتاب در حوزهی موسیقی، دو سفرنامه، دو مجموعه یادداشتهای زندان، شش کتاب در حوزهی تاریخ طنز و میراث طنز پارسی، سه رمان، سه مجموعه داستان کوتاه، یک مجموعه اشعار و یادداشتهای عاشقانه و بیست کتاب مجموعه طنزها را منتشر کردم. وقتی که از ایران بیرون آمدم رمان «لیموترش» را در بیرون منتشر کردم. دو مجموعه داستان کوتاه جدید، دو جلد کشکول شامل کلیهی لطایف فارسی از قرن سوم تا امروز، یک مجموعه مقالات فرهنگی، دو کتاب در مورد موسیقی آلترناتیو، دو سفرنامه، یک مجموعه طنزهای مینیمال به نام پارادوکس، یک مجموعه اشعار طنز، دو مجموعه داستانهای طنز و شش کتاب که شامل مجموعه طنزهای سیاسیام بود منتشر کردم. در حال حاضر هم سیوشش کتاب دیگر در برنامهام دارم که امیدوارم بتوانم آنها را هم تمام کنم.
اولین تجربه کاری در ایران و خارج از ایران اولین تجربهی کاری فرهنگی من در ایران با هفتهنامهی «سروش» در حوزهی سینما بود و با دوستانی مانند مهدی فیروزان، مسعود فراستی، امید روحانی، جمال حاجی آقا محمد، و در خارج از ایران اولین کارم با فرشاد بیان در سایت «گویا» بود.
ایده جمعآوری خاطرات یک روز رفیقی که مدیر سایت سابق «نبوی آنلاین» بود از اوکراین برایم ایمیل زد که آدرست را بده تا برایت چیزی بفرستم. آدرس را دادم. بعد از دو هفته که میشود همین چهار ماه قبل، یک پاکت به دستم رسید با صدوپانزده عکس خودم که ده سال قبل در تهران به او داده بودم که اسکن کند و مانده بود پیش او. انگار یک قطعهی گمشدهی خودم را پیدا کردم. خیلی خوشحال شدم. فکر کردم عکسها را یکییکی همراه با اتفاقی که در آن عکس رخ داده بنویسم. از اینجا شروع شد تا حالا که دارد تبدیل میشود به یک اتوبیوگرافی کامل. فکر کنم تا همین امروز یک کتاب پانصد صفحهای از این خاطرات را منتشر کردم.
بیش از هر چیز هدفم از این «عکسنوشتهها» نوشتن صادقانهی «زندگینوشت» خودم بود. یک جور بیرون کشیدن خاطرات با عصای جادویی و ریختن آنها در قدح اندیشه! راستی هریپاتر را خواندید؟
سختی کندن از ایران تقدیرگرایی ما که مسلمان زاده شدهایم در عبارت عربی «الخیر فی ماوقع» آمده است و حالا این عبارت در سفر طولانی دهسالهی من به فرنگ بسیار مفید افتاد. البته شاید اگر این تجربهی امروز را داشتم، سال 1382 ترجیح میدادم که سختیها را تحمل کنم و در ایران بمانم، ولی امروز و با همهی تلخیها که رخ داده است، خوشحالم که تجربهی بزرگی از این ده سال به دست آوردم. شانس بزرگی بود که بتوانم جهان را ببینم. حدود یک سال در چهار سفرم به آمریکا، یک ماهی در کانادا، سفر به بیست کشور اروپایی، سفر به استرالیا، سفر به جمهوری آذربایجان، ترکیه، عربستان، سوریه و امارات متحده عربی برای من شانس بزرگی بود تا جهان را خیلی بهتر از گذشته بشناسم.
برای من این سفر دانشگاه بزرگی بود. چیزی که برایم بسیار مفید بود، دیدن آدمهای بسیار بزرگ و خردمند ایرانی و بسیاری از بزرگان در جان، تجربهی کار در دنیا غرب، آموختن نظم، آموختن بسیاری از راههای جدی گرفتن تولید فرهنگی، آشنایی با مفهوم غرب از تجربههای گرانقدری است که به دستم آمد. شاید هم ارزش تمدن غرب و هم ارزشهای کمنظیر فرهنگ و ادب و زبان خودم را بیش از پیش در فرنگ آموختم و مهمتر از همه اینکه شاید جز زمانی کمتر از یک سال به طور واقعی وقت تلف نکردم و هراسان از رودررویی فرهنگ جهان غرب نشدم. مثل کارگر تمام وقت ده سال، روزی ده ساعت کار کردم. تولید در فضای مجازی را جدی گرفتم و مدام تولید کردم. البته به طور طبیعی هنوز یک تا دو سالی ترجیح میدادم بیرون بمانم و چند کار مهم دیگر را بکنم و بعد به ایران بازگردم، ولی ترسم از این است که هم زمان خوبی که الان در دسترس است را از دست بدهم و هم اینکه دیگر ضرورتی برای ماندن بیرون نمیبینم. چند کار را کردم که یک مهاجر فرهنگی باید بکند؛ زبان ملیاش را مدام بهروز کند، با مخاطب داخل کشور گفتوگو کند و جهت نگاهش را از درون کشور به بیرون بازنگرداند. اینها مهم است.
ماجرای «خانه داستان نو» در فیسبوک «داستان نو» یک تصادف خوب بود. من هرگز خودم را در اندازهی داستاننویسی نمیبینم. به عبارت دیگر خودم را یکی از صد نفر میدانم [...] واقعیت این است که من سالهاست سعی میکنم هیچ کار فرهنگی را سرسری انجام ندهم. داستان نو هم همینطور بود. در این کار چهار پنج آدم مهم وجود داشتند مثل آرش هامون، مانی حسینپور زنوزی، علیرضا آقاییراد، سوسن بیات، مهدی شهابی، و خیلیهای دیگر که من جز دو نفر هیچکدامشان را از نزدیک ندیدم. من درحقیقت از این جریان حمایت کرده و میکنم و سعی کردم موضوع را جدی بگیرم. البته خودم هم بهرهی بسیاری از این جمع بردم. شاید شصت داستان کوتاه و پنج رمان که فقط بیست داستان کوتاه و یک رمان آن در این دوره منتشر شده، حاصل کار من با بچههای داستان نو است. تجربهی بد من ترس دائمی از اخلاقیات تکروانهی ایرانیان در کار فرهنگی است و تجربهی خوب من در داستان نو اینکه جدی گرفتن کار و اعتماد کردن به دیگران چقدر مفید است.
مبارزه با سانسور مبارزه با سانسور با غر زدن به نتیجه نمیرسد، با کار کردن به نتیجه میرسد. خیلی از آدمهایی که معتقدند سانسور همهی خلاقیتشان را کشته مزخرف میگویند، ناتوانی و تنبلیشان را پشت بهانهی سانسور پنهان کردهاند. من زمانی که در زندان بودم دو کتاب «اعتراف» و «قصه کوتولهها و درازها» را چاپ کردم. وقتی از زندان بیرون آمدم، دیدم کتابها به بازار رفته. از چهلوشش کتابی که در ایران چاپ کردم، شاید بیش از سی کتاب را با دهها بار مراجعه و چانهزنی با ناشر و وزارت ارشاد به چاپ رساندم. در همان زمان هم چاپ کتاب سخت بود. من در کل معتقد نیستم سیستم سانسور در ایران امروز، ادبیات را نابود میکند. تلاش برای چاپ کتاب، بخشی از کاری است که باید انجام داد. از اینها گذشته کجای دنیا سانسور نیست؟! من در رسانههای دوم خردادی مثل «جامعه»، «توس» و «نشاط» آزادیام به همان میزان بود که در «زمانه»، «بیبیسی»، «دویچهوله»، و «صدای آمریکا». از اینها گذشته وقتی در دورهی احمدینژاد بخشهایی از آثار من در ایران منتشر شده، یعنی به یقین میتوانم اغلب کارهایم را در ایران منتشر کنم.
259
کد خبر 2011427
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/808037/