پیام خراسان
یادی از مرحوم غلامعلی پورعطایی، استاد بی بدیل دوتار از خطه تربت جام هم زمان با سالروز درگذشتش
پنجشنبه 12 مهر 1403 - 18:42:24
پیام خراسان - به گزارش ؛ 
شبیه دستان پدر همیشه پای یک زن در میان است. یک مادر. همان کسی که چشمان بلاتکلیف کودکی به روزمرگی‌های اوست. غلامعلی از وقتی چشم باز کرد، مادر را می‌دید بالاسر تنور کاهگلی خانه، پای اجاق آشپزی، کنار گهواره، پای سجاده نماز و هر آن کجا که خلوتی دست می‌داد، زمزمه‌هایی به لب داشت که او را مهربان ترش می‌کرد.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
اندوه مبهم مادر در پیچ و تاب گرفتاری‌های زندگی، گاه به گاه وقتی با موسیقی و آواز گره می‌خورد و در خلوت خانه به گوش می‌رسید، غلامعلی را ناگریز به دامن او می‌کشاند. آن چنان با چشمان مبهوت و شیفته تماشایش می‌کرد که انگار این آخرین اجرا از مشهورترین هنرمند جهان است. بعدتر پدرش زمانی که 9 سال بیشتر نداشت، یک دوتار به او داد و مسیر زندگی اش جدی جدی رفت سمت نوازندگی. 
استاد اولش پدر بود. می‌رفتند می‌نشستند در بیابان‌های چشم نواز حوالی تربت جام. باد در صحرا می‌پیچید، از دنباله دستار سر پدر عبور می‌کرد، چرخی میان سیم‌های پرخروش دوتار می‌زد و بعد آهسته به گوش غلامعلی نوجوان می‌رسید. این بار نیز چهارزانو نشسته برابر پدر، با پیراهنی تماما سفید. پا از چارق هایش بیرون کشیده و به احترام ساز روی خاک تربت جام مشغول تماشاست. او این خاک را بی نهایت دوست دارد. آدم هایش را. لباس هایش را. 
آن صورت‌های آفتاب سوخته که در پوشش سپید محلی، زیباتر می‌نماید. دلش می‌خواهد بزرگ که می‌شود، صدای خاک زادگاهش باشد. به پدر نگاه می‌کند. به دست هایش که عاشقانه بر ساز زخمه می‌زند. به لرزش سیم و آوای حزن آلودی که از حنجره اش بیرون می‌زند. تمام کودکی اش به تمرین دوتار گذشته. سرپنجه هایش دارد آرام آرام به دست‌های عاشق پیشه پدر شبیه می‌شود. او غلامعلی است. پسر غلامحیدر. فرزند جام.
میراث دار دل آشفته در خانه اش باز است. انگار نه انگار توی این خانه، مردی زندگی می‌کند که تمام جوانی اش به معاشرت با دوتار گذشته و حالا نه فقط توی شهر و دیارش که در تمام دنیا، شهره موسیقی نواحی شده. چشم دوخته به در. نگاه به ساعت می‌کند و هر دقیقه‌ای که از عمرش می‌گذرد، در التهاب می‌سوزد. هیچ کس قدر او نمی‌داند فرصت آموختن از کسی که میراث دار فرهنگ و موسیقی بومی خراسان است، تا چه اندازه کوتاه است. خون دل‌ها خورده. هر آنچه که در نهانخانه سینه اش دارد، حاصل سال‌ها تجربه و آموختن و آزمون و خطاست. 
مطالعه کرده، پای تجربه استادان فقیدش شاگردی کرده، از روستایی به روستایی سفر کرده، وقت گذاشته و حالا بی هیچ چشمداشتی، در ازای هیچ چیز، دلش می‌خواهد میراثش را به نسل نو منتقل کند. اجل پشت در نشسته و روا نیست این گنج کهن را با خود به زیر خاک ببرد. فلک نازخوانی و مثنوی خوانی و حیدربیگ خوانی روی دستش مانده. اشعار کهن روی سینه اش سنگینی می‌کند. حالا دلش آرام به سرحدی خوانی می‌شود. مقامی از مقام‌های منطقه جام به معنی مرزنشین و مرزدار و مرزبان. آدم خیال می‌کند کسی، چون پورعطایی توی خلوت دلش یا «نوایی» را زمزمه می‌کند یا «دل شیدا» را.
بار‌ها گفته دلش با بیدل خوانی است، اما از دار دنیا یک دوبیتی بیشتر نیست که مدام در سرش تکرار می‌شود. همان دوبیتی که به مثابه وصیتی کوتاه از دلش می‌گذرد و بر زبانش جاری می‌شود: «طناب چوب دارم را بیارید/ غبار کوی یارم را بیارید// وصیت می‌کند پور عطایی/ شب مرگم دوتارم را بیارید»

http://www.khorasan-online.ir/fa/News/740976/یادی-از-مرحوم-غلامعلی-پورعطایی،-استاد-بی بدیل-دوتار-از-خطه-تربت جام-هم زمان-با-سالروز-درگذشتش
بستن   چاپ