پیام خراسان
افشای یک راز بزرگ درباره مردان ایرانی/ چگونه آقایان را سریع و راحت بکُشیم؟
دوشنبه 24 دي 1403 - 12:29:06
پیام خراسان - یک ماه از آن شب گذشته است و در همه روزها و شب‌های بعد از آن، حرف‌های پدر حدوداً 48 ساله کرجی، در کمی مانده به ساعت 12 شب، مثل هاله‌ای، دور افکارم پیچیده است و از مدار ذهنم خارج نمی‌شود. نمی‌دانم چرا، اما بعد از آن شب، دیگر از آن مسیر نگذشتم. یعنی نخواستم یا نتوانستم. آخر اندوه‌های درون آدمی وقتی کاسه صبر و توان را پر کرده و سرریز هم شده است، اندوه‌های تازه‌تر و عاریتی را چه خواهد کرد؟ انبوهی از اندوه است که وقتی از خودت سرریز شده است، مدام می‌ریزد دور و برت.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
دیگران را هم تلخ می‌کند. من از آن خیابان دیگر هرگز رد نشدم. همان شب برایم کافی بود که برای همیشه در آن جا بمانم و هنوز آن خیابان، آن شب و آن مرد، از من رد نشده‌اند. چند دقیقه مانده به ساعت دوازده شب، ترمز کردم. صدایش کردم، آمد و نشست. مردی تقریباً 48 ساله. چهره، تیپ و ظاهری برابر با همه اهالی طبقه متوسط. نه چندان بالا و نه چندان پایین. مناسب و متناسب. از همین طبقه خودمان که بالاتفاق داریم سقوط می‌کنیم به طبقات پایین‌تر. خط فقر و احتمالاً خط بعدی، گشایش همیشگی ما باشد. خط مرگ. پرسیدم: شیفت شب بودید؟ گفت: نه آقا... ساعت 5 عصر کارم تمام شده. - احساس کردم از سر کار برمی‌گردید... * ساعت 5 کارم تمام می‌شود. اما چند وقتیه از همون ساعت 5 همین جا می‌مونم تا همین مواقع... - می‌تونم دلیلش را بدانم؟ * آخه بچه‌هایم ساعت 11 شب می‌خوابند. _ خب... * اونها یازده می‌خوابند. منم ساعت دوازده میرم که مطمئن باشم خواب هستند... صبح هم که اول وقت می‌زنم بیرون. اون موقع هم خوابند.... ... راستی شما تجربه‌اش را دارید که مثلاً در یک لحظه احساس کنید، زمان ایستاده؟ یا در یک لحظه به یکباره حس کنید، پیر شدید؟ ناگهان و بی آن که بخواهید، اتفاق، کشف یک راز بزرگ برایتان را رقم بزند؟ در همین مایه‌ها... تقریباً همچون شرایطی بود. من نمی‌دانم آن لحظه چه اتفاقی در من رخ داد. حرف‌هایش نه سیلی بود، نه مشت بود، نه کشتار بود، حتی گلایه هم نبود. اما انگار همه اینها بود. فردا روز مرد است و او یکی از مردان همین خیابان‌های شباهنگام ماست. حتی اگر همین یک نفر هم باشد، کفایت می‌کند به بی‌کفایتی‌مان؛ که البته یکی نیست ... که درد مشترکی است. ***

پیام خراسان

*** حرف سوم: به مناسبت روز مرد ، راز مهمی را می‌خواهم برایتان بگویم. این راز لطفاً برای همیشه به خاطر داشته باشید. اگر می‌خواهید مردی را بکشید، سراغ عزیزترین افرادش بروید و از آنها بخواهید آن مرد را انسانی ناتوان، بی‌عرضه و شکست‌خورده بنامند و بدانند. مثلاً بگویند تو هم اگر عرضه داشتی، می‌خوردی و می‌بردی و توجیه نمی‌کردی. یک مرد حتی اگر انسان موفقی باشد و وارسته و بزرگ، اما آنجا که عزیزترین آدم‌هایش، او را ناتوان و شکست‌خورده بدانند، و مستقیم این پتک را بکوبند روی سرش، خواهد مرد. او که زیر دردهای بیرون از خانه و زیر خط فقر و بار معیشت و در سایه تدابیر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، هنوز ایستاده است، اما این لحظه حتما مرده است. بعد از آن، شما با یک « مُرده سیال » و با آوارهایی به جای مانده از یک « مَرد سابق » مواجه هستید. * مهدی محمدی؛ دبیر اجتماعی و فرهنگی تابناک

http://www.khorasan-online.ir/fa/News/806085/افشای-یک-راز-بزرگ-درباره-مردان-ایرانی--چگونه-آقایان-را-سریع-و-راحت-بکُشیم؟
بستن   چاپ