پیام خراسان - علیرضا نجمی - «خبرجنوب»/ «ویکتور هوگو» با نام کامل «ویکتور ماری هوگو» متولد 26 فوریه 1802 در بزانسون و درگذشت 22 مه 1885 در پاریس، شاعر، رمان نویس، نمایشنامه نویس، مقاله نویس و سیاستمدار فرانسوی بود.
ویکتور سومین پسر کاپیتان ژوزف لئوپولد سیژیسبو هوگو، که بعدها ژنرال شد، و سوفی فرانسواز تِرِبُوشه بود.
وی در جوانی زیر نفوذ مادرش قرار داشت و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش توانست ستایش و علاقه فرزندش به خود را برانگیزد. کودکی ویکتور در کشورهای گوناگون سپری شد. مدت کوتاهی در کالج نجیب زادگان در مادرید اسپانیا درس خواند و در فرانسه زیر آموزش مدرس خصوصی خود پدر ریویه، کشیش بازنشسته بود. در 1814 به دستور پدر وارد پانسیون کوردیه شد که بیشتر تحصیلات مقدماتی را در آنجا گذراند و به مطالعه آثار معاصران به ویژه شاتوبریان و نیز نگارش تصنیفهای ادیبانه پرداخت. وی شعر سرودن را با ترجمه اشعار ویرژیل آغاز کرد و با آن، قصیده بلندی در وصف سیل سرود. نخستین مجموعه اشعار او با نام «قصیدهها و دیگر اشعار» در 1822 که 20 سال داشت و نخستین رمان او، بو ژارگال در 1826 منتشر شدند. ویکتور هوگو در 1822 با آدل فوشه دوست کودکی خود ازدواج کرد. ویکتور و آدل صاحب پنج فرزند شدند. ویکتور هوگو، سه پسر و دو دختر داشت. دختر بزرگ او لئوپولدین هوگو در 1824 به دنیا آمد و در 19 سالگی به همراه شوهر وفادارش و بچهای که هنوز به دنیا نیامده بود در حادثه قایق سواری در رودخانه سن غرق شد. دختر کوچک او، آدل هوگو در پی عشق نافرجام به یک افسر ارتش نیروی دریایی بریتانیا به بیماری روانی دچار شد.
با آنکه در ایران، هوگو بیشتر با رمان هایش شهرت دارد، در فرانسه بیشتر او را به خاطر اشعار و غزلهایش میشناسند. هوگو باور داشت که شاعر دو وظیفه دارد؛ بازتاب دادن عواطف و احساسات جهانی با آشکار ساختن احساسات خود و به هم پیوستن صدای نسل بشر، طبیعت و تاریخ.
هوگو در 1831 با انتشار کتاب نوتردام دوپاری که پس از بینوایان بزرگ ترین اثر اوست شهرتی فراگیر یافت. در 1827 درام کرمول را نوشت و بر این کتاب مقدمه مفصلی نوشت که خود کتابی مستقل است و اهمیت آن به مراتب فراتر از خود درام است. این مقدمه را میتوان مرام نامه مکتب رمانتیسم دانست و با همین مقدمه است که رمانتیسم به عنوان مکتبی مستقل آغاز میشود و بدین گونه هوگو مکتبی به نام رمانتیسم را بنیان می نهد. هوگوی جوان، عصری نو در تاریخ ادبیات جهان گشود؛ عصری که «عصر رمانتیسم» نام گرفت.
از این زمان به بعد هوگو دوستداران بسیار یافت و خانه او، دیدارگاه نویسندگان پیرو مکتب رمانتیسم شد که از میان آنها می توان به آلفرد داوینی و شارل اگوستن سنت بوو منتقد اشاره کرد.
1829 تا 1843 سال های بالندگی و کامیابی هوگو بود. او در این سالها، چندین مقاله، سه رمان و پنج کتاب شعر و نمایشنامه نوشت. با این حال، شکست نمایشنامه منظوم او در 1843 و پس از آن، مرگ دخترش لئوپولدین، که او را بسیار دوست می داشت، خلاقیت شگفتآورش را دچار وقفه کرد. هوگو در 1845 از سوی شاه به مجلس اعیان دعوت شد و یک پست سیاسی در حکومت وابسته به قانون اساسی شاه لوئی فیلیپه، پذیرفت. انتخاب وی اعتراضات چندی را برانگیخت که به گوشهگیری او انجامید. هوگو در گوشهگیری خود، شاهکار انسان دوستانه خود بینوایان را نوشت.
پس از انقلاب در 1848، او نماینده، و پس از لوئی ناپلئون بناپارت، رئیسجمهور جمهوری دوم فرانسه شد. او علیه اعدام و بیعدالتی اجتماعی سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی انتخاب شد. او از نامزدی لویی ناپلئون برای رئیسجمهوری حمایت کرد و برای مدتی هم حامی حزب محافظهکار و رئیسجمهور بود ولی هنگامی که ناپلئون در 1851 قدرت را در دست گرفت و قانون اساسی ضد پارلمان را جایگزین کرد، هوگو او را خائن به فرانسه نامید.

هوگو پس از کودتای 2 دسامبر 1851 به بروکسل گریخت و در تبعید درازمدت خود، آثار بزرگی نوشت. او با سقوط ناپلئون سوم در 1870 به میهن بازگشت. برای چند سال او نماد مخالفت با پادشاهی و طرفدار جمهوری بود. در 1871 به مجلس ملی راه یافت ولی خیلی زود از نمایندگی مجلس کناره گرفت. در 1874 بی اعتنا به نقدهای تاریخی واقعگرایی و طبیعتگرایی، کتاب نود و سه را نوشت. هوگو در هفتاد و پنج سالگی کتاب دلنشین هنر پدر بزرگ بودن را نوشت اما همچنان به سیاست تمایل داشت و در 1876 به مجلس سنا راه یافت. دو دهه آخر زندگی هوگو در اثر بستری شدن دخترش در آسایشگاه روانی، مرگ دو پسرش و نیز مرگ آدل در 1868 بسیار ناراحتکننده بود.
آثار ویکتور هوگو پیش از آنکه روایت داستانهای فردی باشند، روایتهایی تاریخیاند. با مطالعهی آثار او میتوانیم دریابیم که مردم فرانسه در طول تاریخ در چه بافت و بستری میزیستند و ارزشها و رذیلتهای اخلاقیشان چه بود. حمایت ویکتور هوگو از محرومان جامعه و عقاید آزادیخواهانهی او در آثارش بهوضوح قابل مشاهده است و ویکتور هوگو به دلیل همین تمایلات، سالهای زیادی را در تبعید به سر برد، تبعیدی که نهتنها جلو او را برای نوشتن نگرفت، بلکه به او انگیزه بیشتری برای نوشتن درباره انسانیت و آزادی بخشید. برای خیلی ها مثل من من که نام ویکتور هوگو را همواره همراه کتاب بینوایان شنیده اند، جالب است که وی شعری بلند دارد با موضوع واپسین روزهای حیات پیامبر اکرم (ص). ویکتور هوگو دقیق و موشکافانه وقایع دوران زندگی حضرت محمد(ص) را مطالعه کرده و جا به جا و بجا از دانستههای خود در راستای پربار کردن شعر خود استفاده کرده است.
دقت در شرح وقایع و ذکر نام اصحاب از ویژگیهای اصلی این شعر است که میتواند در نوع خود جالب توجه باشد. در جایی میخوانیم: «غذایش اندک بود و گاه از گرسنگی سنگ بر شکم می بست/ گوسفندانش را خود می دوشید/ چون مردمان فرودست بر زمین می نشست/ و لباسهایش را وصله می زد...».
در اواخر این شعر بلند، آنجا که شاعر رحلت پیامبرگرامی اسلام (ص) را به تصویر می کشد، میخوانیم: «...شب هنگام/ فرشته مرگ، بر درگاه خانه آمد و اجازه ورود خواست/ پیامبر رخصت داد/ پیک خدا که داخل شد/ حاضران دیدند که برقی شگفت/ در نگاه پیامبر درخشیدن گرفت/ همانند نوری که روز میلاد در چشم هایش داشت...».
از رمان های او می توان به بینوایان، گوژپشت نتردام، آخرین روزهای یک محکوم به اعدام، مردی که میخندد و ... و کتاب های شعر وی به شرقیها، برگهای خزان، نغمات شفق، صداهای درونی و ...ااشاره کرد. هوگو با آسیبهای روحی و روانی که بر او وارد شدهبود، به نوشتن ادامه داد و در سیاست هم تا 1878، که تندرستیاش رو به زوال گذاشت، فعال ماند. در فوریه 1881 به پاس اینکه هوگو وارد هشتادمین سال زندگی شده، یکی از بزرگ ترین بزرگداشت ها برایش برگزار شد. این مراسم از بیست و پنجم فوریه با اهدای گلدان سور (نوعی چینی فرانسوی) به هوگو آغاز شد؛ این گلدان، هدیهای سنتی برای بلندپایگان بود که به ویکتور هوگو داده شد.
بیست و هفتم فوریه بزرگترین رژه در تاریخ فرانسه برگزار شد. رژهروندهها شش ساعت راه رفتند تا از مقابل هوگو که پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند. سربازان راهنما برای اشاره به ترانه کوزت در بینوایان گلهای گندم به گردن آویخته بودند. هوگو در 22 مه 1885 پس از یک دوره بیماری در 83 سالگی در پاریس درگذشت. مرگ وی، سوگ ملی شد و بیش از دو میلیون نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند.
می روم
فردا در سپیده دم وقتی روستا روشن می شود
من خواهم رفت
می بینی، می دانم که منتظر من هستی
از جنگل می گذرم، از کوه ها می گذرم
دیگر نمی توانم از تو دور بمانم
عشق چیست؟
در خیابان مرد جوان فقیری را دیدم که عاشق بود
کلاهش کهنه،کتش پاره
و در کفش هایش آب رفته بود
اما روحش ستاره باران بود
اکنون
اینک زوال فصل
ازدیاد سایه و افول لاجورد در آسمان
لرزه بر اندام پرنده و خنکای علف
و باد که سرد می گذرد از فراز تپه ها
جدال اوت و سپتامبر
دریای بی کران در غیاب مرغان افسانه ای تنهاست
کاهش دقیقه ای از هر روز
و پرتوی از خورشید که در هر فلق می چکد
در کنج سقف اتاقم
مگسی انگار که در دام سست و ثابت است
و تابستان مثل دانه ی سفید برف
آهسته آب می شود
عاشق شو
قبل از هر چیز برایت آرزو می کنم که عاشق شوی
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهایی ات کوتاه باشد
و پس از تنهایی ات، نفرت از کسی نیابی