بزرگنمايي:
پیام خراسان - به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، شهید مدافع حرم «سید مصطفی موسوی» که ملقّب به جوانترین شهید مدافع حرم بود، روز 17 آبان 1374 به دنیا آمد و روز 21 آبان 1394 سه روز بعد از تولد 20 سالگیاش که شب جمعه بود، ساعت 6:45 دقیقه شب با توپ 23 به شهادت رسید.
وی پس از تلاشهای بسیار، روز 15 مهر 1394 برای دفاع از حریم آلالله (علیهمالسلام) به سوریه رفت و روز 21 آبان 1394 مصادف با شب اول ماه صفر در عملیات «محرم» در ورودی العیس حلب بههمراه سه نفر از دوستانش، شهیدان «احمد اعطایی»، «مسعود عسکری» و «محمدرضا دهقان امیری» که به «شهدای اربعه حلب» معروف شدند، به شهادت رسید.
از آنجا که قرار است تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «بیست سال و سه روز» که بخشی از داستان زندگی شهید موسوی است، منتشر شود، با مادر شهید همکلام شدیم. «زینتالسادات موسوی» مادر شهید مدافع حرم «سید مصطفی موسوی» در گفتوگو با خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، اظهار داشت: پسرم، خندان و به «سیدِ خندان» معروف بود و همرزمان او در سوریه میگفتند که به «نابغه کوچک مدافعان حرم» معروف شده بود.
وی افزود: دومین ویژگی سید مصطفی صداقت و راستگویی او بود. اگر سؤالی میکردیم و قرار بود نگوید، به هیچ عنوان دروغ نمیگفت.
خانم موسوی با اشاره به اینکه بعد از شهادت سید مصطفی همسایگانمان باورشان نمیشد که او شهید شده باشد، گفت: سید مصطفی مرتب و منظم بود و در کارهایش نظم داشت و کاملاً یک جوان امروزی بود. بعد از شهادتش همسایگان ما باورشان نمیشد که او با چنین ویژگیهایی یکی از مدافعان حرم شود؛ در صورتی که نماز سید مصطفی قضا نمیشد و پسرم همیشه نمازهای خود را در اول وقت میخواند و روزههایش را میگرفت و روزه قضایی بر ضمهاش نبود.
مادر شهید موسوی ادامه داد: تابستانها سر کار میرفت و خانه نمیماند و با پولهایی که جمع کرده بود، کتاب میگرفت. تنها وصیت او هم این بود که کتابهایش که داخل کمد هستند را به دبیرستانی که از آنجا دیپلم گرفته بود، تحویل دهیم. او کتابهایش را وقف کرده بود.
وی افزود: اخلاق دیگری که سید مصطفی داشت، این بود که هیچگاه دوست نداشت من به مدرسهاش بروم و میگفت که هممدرسهایهایم جوان هستند و با هم شوخیهای بدی میکنند که من دوست ندارم مادرم آنجا باشد و شوخیهای آنها را بشنود. اینها درک نمیکنند که با یک خانم چگونه باید رفتار کنند. سید مصطفی شوخی میکرد، اما شوخیهای بدی نمیکرد. شوخیهای مادری_پسری میکرد.
مادر شهید موسوی با اشاره به تلاشهای سید مصطفی برای جلب رضایت او اظهار داشت: شاید سید مصطفی در روزهای آخر خوابی دیده بود و زمانی که از خواب بلند میشد، کتاب تعبیر خواب را باز میکرد و میخندید و به من هم میگفت که تا میتوانی خاطره جمع کن، اما من معنی آن را درک نمیکردم.
خانم موسوی افزود: یک روز به من گفت که حضرت آقا در مورد شهدای مدافع حرم فرمودند که «شهدای مدافع حرم جزء اولیاءالله هستند.» بیشتر شهدا از تیپ فاطمیون (لشکر فاطمیون، شهدای مدافع حرم افغانستان) هستند و مظلومانه به شهادت میرسند و بدون تشییع به خاک سپرده میشوند.
سید مصطفی در گفتگویی با من اظهار داشت: زمانی که خبر شهادتم را به شما بدهند، آن موقع افسوس میخورید و با خودتان میگویید که من یک عمر با یکی از اولیای خدا زندگی میکردم و خبر نداشتم. واقعاً هم همینگونه شد. زمانی که خبر شهادت او را دادند، واقعاً افسوس خوردم و به یاد حرف او افتادم.
بشارت رهبر معظم انقلاب اسلامی به والدین شهدای مدافع حرم
مادر شهید موسوی در مورد بشارت رهبر معظم انقلاب اسلامی به والدین شهدای مدافع حرم اظهار داشت: بعد از آنکه حضرت آقا گفتند که «شهدای مدافع حرم دو اجر نزد خدا دارند؛ یکی اینکه مهاجر الی الله و دیگر آنکه مدافع حریم آلالله (علیهمالسلام) هستند.»، خیلی خوشحال شدم. لحظهای که ایشان فرمودند که شهدای شما پروازکنان میآیند و پدر و مادر خود را میگیرند و از روی دوش بقیه بهسمت بهشت میبرند، هم خیلی خوشحال شدم.
چگونه دل مادر راضی به رفتن پسر شد
وی در ادامه در پاسخ به این سؤال که «چگونه دلتان به رفتن سید مصطفی رضا داد؟» گفت: پدر سید مصطفی، همان لحظه راضی شد و رضایتنامه را امضا کرد و بعد از آنکه من اظهار ناراحتی کردم، سید مصطفی رضایتنامه را پاره کرد و دور انداخت؛ در حالی که رضایتنامه دیگری آماده کرده بود و آن را به پدرش داد؛ البته من متوجه آن نشدم. پدرش سریع آن را امضا کرد و از هوابرد به همسرم زنگ زدند و او گفت که من خودم راضی به رفتن او هستم؛ چون سید مصطفی گفته بود که اگر مرا نبرند، من به عراق و از آنجا به سوریه میروم. در این صورت من آواره میشوم و معلوم نیست که بازگردم یا خیر! به همین خاطر پدرش سریع امضا کرد.
خانم موسوی ادامه داد: همسرم راضی به رفتن سید مصطفی بود، اما من، نه! راضی کردن من، خیلی سخت بود. روزهای آخر سید مصطفی زیاد خانه نبود، اما زمانی که حضور داشت، میآمد و مُهر خود را جای مُهر من میگذاشت و منتظر میماند تا نمازم تمام شود و مُهر خود را جای مُهر من میگذاشت، نماز میخواند و زمانی که به پایان میرسید، برای دعا به سجده میرفت و سرش را بلند میکرد، نگاهم میکرد و میخندید.
وی افزود: پسرم به من میگفت تا شما راضی نباشید، خدا هم راضی نمیشود؛ حضرت زینب (س) امضاء نمیکنند، امام زمان (عج) امضاء نمیکنند و هرچه تلاش میکنم و هرجا که میروم، با درِ بسته روبهرو میشوم و کارم درست نمیشود. باید از تهِ دل راضی شوید. من به شما قول میدهم اگر شما از تهِ دل برای رضای خدا از بهترین چیزهایی که در دنیا دارید، بگذرید، به معرفت الهی دست پیدا کنید. سید مصطفی در آن لحظه بهعنوان آخرین تلاشی که برای جلب رضایت من کرد، گفت، مادر! من به شما قول میدهم به محض آنکه پایم به بهشت رسید، بهشت را برایتان آباد میکنم. بهشت چیست؛ من دنیا و آخرتتان را آباد میکنم. به رفتنم راضی شوید!»
خدایا! راضیام به رضای تو
مادر شهید موسوی ادامه داد: من خیلی فکر کردم و احساس کردم انقلابی در من بهوجود آمد و ناخودآگاه دستم را بهسمت آسمان بلند کردم و گفتم که خدایا! راضیام به رضای تو و آنچه تو تقدیر کنی.
خیلی دوست داشتم رهبر معظم انقلاب اسلامی کتاب سید مصطفی را بخوانند
وی با بیان اینکه خیلی خوشحالم کتابی که در مورد زندگی پسرم نوشته شده، مورد تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی قرار گرفته است، اظهار داشت: در یک شب خاطره به بیت رهبری رفته بودم و کتاب سید مصطفی را هم برده بودم، اما اجازه ندادند من تحویل رهبر معظم انقلاب اسلامی دهم. خیلی دوست داشتم حضرت آقا کتاب سید مصطفی را بخوانند. پس از آنکه به ما گفتند که ایشان کتاب را خواندهاند، خیلی خوشحال شدم و خدا را شکر کردم.
من برای شهادت در کرانه باختری برنامهها دارم
خانم موسوی با اشاره به آرزوی پسرش اظهار داشت: سید مصطفی آرزو داشت در کرانه باختری به شهادت برسد. یکی از همرزمان او خطاب به سید مصطفی گفته بود که: سید مصطفی! اصلاً فکر میکردی با این سن، الآن، اینجا در سوریه در حلب باشی؟ سید مصطفی گفته بود، «من برای آمدن به اینجا برنامهریزی و تلاش کرده بودم همانگونه که برای شهادتم در کرانه باختری برنامهها دارم.» (حدود یک سال ونیم_ دو سال داشت تلاش بیوقفه میکرد تا او را به سوریه ببرند.)
مادر شهید موسوی گفت: سید مصطفی بسیار درسخوان، پرتلاش و خستگیناپذیر بود و بدون اغراق میگویم که تمام کتابهایی که مربوط به شهید مطهری، دکتر شریعتی و علامه جعفری (ره) بود را حداقل دو بار مطالعه کرده بود. آخرین کتابی که خوانده بود، یکی از کتابهای علامه جعفری (ره) بود.
هر کار میکنیم، برای رضای خدا باشد
وی افزود: یکی از دوستان سید مصطفی تعریف میکرد که ما همیشه با سید مصطفی قرار میگذاشتیم و روزهای آخری که سید مصطفی میخواست به سوریه برود، اما من نمیدانستم و بعد از شهادتش فهمیدم، دیدم سید مثل همیشه نمیخندد و یک کتاب هم دردست دارد. از او پرسیدم که چرا پکر است و به من گفت: «امینالله! من این کتاب را دو بار خواندهام و این، سومین دفعه است و تازه متوجه شدهام که ما هر کار که میکنیم، باید برای رضای خدا و با قصد قربت باشد. باید در هر لحظه از زندگیمان به یاد خدا باشیم و برای رضای خدا کار کنیم.
امینالله! من میترسم که از دنیا بروم و چیزی در نامه عملم چیزی نباشد. میترسم که قصد قربت نکرده باشم و کارهای خیری که انجام دادهام، نیت «قربهً الی الله» از یادم رفته باشد و آنها در نامه عملم ثبت نشده باشند و ببینم دستم خالی است.»
خانم موسوی ادامه داد: سید مصطفی سه کتاب به نامهای «جستاری بر خاطرات سردار سلیمانی»، «فلسطین از منظر حضرت آیتالله خامنهای» و «فاطمه، فاطمه است» همراه خود برده بود و به این کتاب ها بسیار علاقه داشت و نقل قول های کتاب را همیشه برای ما بازگو میکرد
انتهای پیام/ 118