پیام خراسان

آخرين مطالب

30آبان؛ سالروز شهادت یک راوی جنگ مقالات

30آبان؛ سالروز شهادت یک راوی جنگ
  بزرگنمايي:

پیام خراسان - به گزارش خبرگزاری حوزه، مجید صادقی نژاد در سال 1346 در محله دکتر هوشیار تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل را در مدرسه مفید گذراند و در رشته ریاضی فیزیک از این مدرسه فارغ‌التحصیل شد.
وی از نظر تحصیلی، یکی از دانش آموزان ممتاز مدرسه مفید بود. شهید صادقی نژاد از همان دوران انقلاب، در مسجد محله‌شان، بسیار فعال بود.
بعد از انقلاب با تشکیل بسیج مستضعفین، به بسیج پیوست و در سن 17 سالگی به جبهه اعزام شد. مجید پس از عضویت در سپاه، یک‌بار در کسوت امدادگر در عملیات شرکت کرد.
در سال 1363، در کنکور شرکت کرد و در رشته مکانیک دانشگاه علم و صنعت تهران پذیرفته شد. وی پس از مدتی به دفتر سیاسی سپاه رفت و به‌عنوان راوی، فعالیت‌های خود را ادامه داد.
وی در عملیات‌های کربلای 4 و نصر 8، به ترتیب راوی لشکر 10 سیدالشهدا (ع) و لشکر 7 ولی‌عصر (عج) خوزستان بود. این شهید عزیز، سرانجام در 30 آبان 1366، درحالی‌که با مجموعه فرماندهی لشکر برای شناسایی به ارتفاعات منطقه ماووت عراق اعزام‌شده بود، هدف نیروهای بعثس قرار گرفت و به شهادت رسید.
روایت برادر شهید
وقتی مجید شهید شد، من 13 سال داشتم و خودش 20 سال. 13 سال سن کمی نیست اما خب، آدم از شش هفت سال اول زندگی‌اش خیلی چیزی به خاطر ندارد. بعدش را هم که مجید یا جبهه بود یا مدرسه. می‌خواهم بگویم خاطره یادم نیست. اما مجید ویژگی‌هایی داشت که حتی از بچگی خوب یادم مانده است.
جدیت و پشتکار
اولین چیزی که از برادرم در ذهنم مانده، جدیت و پشتکارش است. یعنی در تمام‌کارهایش، وقتی هدفی را برای خودش تعیین می‌کرد؛ برای رسیدن به آن بسیار جدیت داشت.
وقتی به این نتیجه می‌رسید که باید کاری را انجام بدهد؛ این‌طور نبود که وسط کار به خاطر سختی و مشکلات رهایش کند؛ مثل همین درس خواندن.
وقتی به این نتیجه رسیده بود که باید تحصیل کند؛ درس خواند و کنکور قبول شد. به جد درس می‌خواند. حتی زمانی که وسط ‌ترم به جبهه می‌رفت، این‌طور نبود که به بهانه جبهه، موقع برگشت بگوید که ترم ناقص شد و دوباره از نو باید شروع کرد، این‌طور نبود.
به‌محض برگشتن پرس‌وجو می‌کرد که مثلاً فردا کلاس دانشکده کجا تشکیل می‌شود؛ و چطور تشکیل می‌شود تا سر کلاس حاضر شود. سعی می‌کرد با گرفتن جزوه‌ها و کتاب‌ها از استاد، عقب ماندنش را هم جبران کند.
نمی‌دانم چون برادر بزرگ‌ترم بود کارهایش به نظرم جدی می‌آمد یا واقعاً این‌طور بود. یک جدیت خاصی داشت؛ جوری که هم حساب می‌بردم، هم دلخور نمی‌شدم.
یادم هست که یکی دو مرتبه که نمازم را سر وقت نمی‌خواندم و می‌رفتم کوچه و بازی می‌کردم؛ به جدیت می‌گفت که اول نمازت را بخوان. جدیت داشتن با دلخور کردن متفاوت است.
مجید در کارهایش و حتی در صحبت کردن جدی بود. برای من چون جذبه داشت، کاری که می‌خواست می‌کردم.
نظم در امور
مجید خیلی منظم بود؛ یعنی اگر برای درس خواندنش زمان‌بندی می‌کرد؛ مثلاً برای امتحان فیزیک، دقیقاً طبق برنامه‌ای که داشت این کار را می‌کرد.
اوایل که به دبیرستان رفته بودم، می‌گفت: برای دبیرستانت برنامه‌ریزی کن. اگر تصمیم گرفتی جمعه فیزیک بخونی؛ فیزیک رو بخون و پشت گوش ننداز و سراغ درس دیگرت نرو.
ورزشکار
مجید یک مقطعی ورزش‌های رزمی‌کار می‌کرد. آن موقع یک دوره‌ای بود به نام رزم‌آوران اسلام. فکر نمی‌کنم الآن باشد. یک ورزشی مثل کاراته و جودو؛ تقریباً همان ورزش‌ها را بومی‌سازی کرده بودند. به جد تمرین می‌کرد حتی در خانه هم برنامه‌ریزی کرده بود و برای این ورزش وقت می‌گذاشت.
انیس با قرآن
برای حفظ قرآن برنامه‌ریزی کرده بود. خیلی با قرآن انس داشت. به ما هم توصیه می‌کرد ولی گوش نمی‌کردیم. الآن که فکر می‌کنم، یادم نمی‌آید روزی باشد که مجید در آن قرآن نخوانده باشد. اگر درست در ذهنم مانده باشد بعد از نمازش بود. یعنی یک‌زمانی را به نماز اختصاص می‌داد، بعدش هم قرآن می‌خواند.
نه اینکه بگویم زیاد می‌خواند؛ شاید یک صفحه ولی این نظم را در برنامه‌اش داشت که هرروز قرآن بخواند. در حفظ هم همین‌طور. به من توصیه می‌کرد و می‌گفت: تو الآن سنت کمه. برنامه‌ریزی کن که قرآن را حفظ کنی.
چند وقت پیش که وسایلش را نگاه می‌کردم، چند تا لوح تقدیر پیدا کردم که برای مسابقات حفظ و فهم قرآن مدرسه بود؛ حالا حضور ذهن ندارم که مقام سوم را کسب کرده بود یا چهارم.
کم‌حرف و اهل مطالعه
مجید خیلی کم‌حرف می‌زد؛ تا جایی که در خانه خیلی وقت‌ها مورد اعتراض قرار می‌گرفت که: چرا این‌قدر کم صحبت می‌کنی و سرت پایینه و همه‌اش توی اتاق خودت کتاب می خونی؟ جوابش هم این بود که: خب چی بگم. اگه چیز ضروری‌ای بود می گم. بیام برای شما از چی تعریف کنم؟
اصول کافی را خریده بود و هنوز هم هست. به کتاب‌های شهید مطهری خیلی علاقه داشت. کتاب ربا، بانک، بیمه و خاتمیت را مطالعه می‌کرد. حتی یادم هست، آن‌وقت‌ها مسابقه‌هایی با موضوع کتاب‌های شهید مطهری برگزار می‌شد، با دوستانش قرار گذاشته بودند که به بهانه مسابقه هم که شده، کتاب‌های شهید مطهری را بخوانند.
در آن سن و سال، کتب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی را می‌خواند. خیلی کتاب می‌خواند که چون آن موقع بچه بودم، اسم کتاب‌ها در خاطرم نمانده است. خیلی از کتاب‌هایش را نگه داشتیم و هنوز هم هست.
تنفر از غیبت
اگر در جمعی از فامیل درباره کسی صحبت می‌شد، مجید سعی می‌کرد محیط را ترک کند و به‌نوعی غیرمستقیم، بفهماند که من از این کارتان ناراحت شدم. می‌رفت در اتاقش و یک‌جوری واکنش نشان می‌داد که هم خودش نباشد و هم اگر هست، دیگران هم ناراحت نباشند. به قولی رفتارش چکشی نبود.
احترام به پدر و مادر
مجید خیلی احترام پدر و مادرم را داشت. یک‌بار دور هم نشسته بودیم، مادرم برای مجید آب آورد. مجید خیلی ناراحت شد؛ از جایش بلند شد و آب را نگرفت. گفت درست نیست که مادر برای من آب بیاورد و به این احترام که مادر آب را آورده، از جایش بلند شد.
مجید با بعضی از دوستانش نامه‌نگاری داشت. در یکی از نامه‌هایش، که بعد از شهادتش خواندم، به دوستش نوشته بود: در نمازهایت مادرم را دعا کن. دچار سردرد می‌شود. شما دعا کن که رفع شود.
مادرم، در سال 64 بیماری خاصی گرفته بود که مدام سردرد داشت. شاید سینوزیت بود. دکترها هم آن موقع خیلی خوب تشخیص نمی‌دادند. مجید در مکاتباتش به دوستش یادآوری کرده بود که سر نمازهایت مادر من را دعا کن. خیلی برایم جالب بود. موضوع آن‌قدر فکرش را مشغول کرده بود که در نامه به دوستش، چنین چیزی از او خواسته بود.
کمک فکری به خانواده
تا جایی که می‌توانست به خانواده کمک فکری هم می‌کرد. کار بابا بساز و بفروش بود؛ خیلی دقیق حساب‌وکتاب کارهای بابا را داشت.
در یک دفتر مخصوص حساب‌های مالی بابا را یادداشت می‌کرد. کمک فکری هم می‌داد که مثلاً در فلان کار ممکن است ضرر کنی و به نظر من نکنی بهتر است.
بی‌تفاوت نبود؛ حتی در کارهای خانه؛ برای مثال اگر مادرم می‌خواستند لوازم‌خانگی بخرند، می‌رفت و می‌پرسید. می‌گفت قیمت ایرانی و خارجی‌اش این است و از بچه‌ها که پرسیدم گفتند که این بهتر است.
این‌طور نبود که به بهانه درس یا کارش از خانواده جدا باشد؛ حتی جبهه رفتنش هم مانع رسیدگی به خانواده نبود. در همه کارها عضوی از خانواده بود.
شجاعت امدادگر
مجید یک دوره‌ای به‌عنوان امدادگر به جبهه رفت؛ اگر اشتباه نکنم کربلای 5 بود. یادم است که وقتی برگشت، خاطره‌ای را با عصبانیت تعریف می‌کرد.
می‌گفت تعدادی مجروح را در آمبولانس گذاشته بودند. خودش با آمبولانس نمی‌رود و می‌ماند که به بقیه مجروح‌ها برسد. آمبولانس از پشت یک خاکریز می‌گذرد. عراقی‌ها متوجه حرکت آمبولانس می‌شوند و از چپ و راست می‌زنند. راننده، آمبولانس را رها و فرار می‌کند. مجید نمی‌دانم چطور می‌فهمد چه اتفاقی افتاده است. می‌رود و آمبولانس را جابه‌جا می‌کند. می‌گفت: خیلی عصبانی بودم؛ می‌خواستم سوئیچ رو در بیارم که وقتی برمی‌گردد، دنبال سوئیچ باشه و من پیدایش کنم و حالی ازش جا بیارم.
هفت هشت‌دقیقه‌ای وایستادم ولی نیومد. دیدم زیاد ایستادنم باعث میشه مجروح‌ها روی زمین بمونند. رفتم پی کارم و وقتی برگشتم دیدم که آمبولانس رفته. حالا یا همون آقا یا کس دیگه ای جا به جاش کرده بود.
مجید را این‌طور جدی ندیده بودم. طرف شانس آورده که برنگشته بود؛ چون اگر برگرشته بود؛ یک حال اساسی از او می‌گرفت.
راوی جنگ
به من گفته بود و در خانه هم خیلی تأکید داشت که کسی متوجه نشود من به جبهه می‌روم. درباره آن‌وقتی می‌گویم که راوی بود. می‌گفت: حتی اگه در و همسایه هم پرسیدن، نگید من جبهه میرم. مثلاً بگید دانشگاهه که متوجه نشن.
آن‌وقت‌ها خیلی کوچک‌تر از این بودم که بفهم راوی یعنی چه؟ اما متوجه شده بودم که هر موقع مجید راهی منطقه می‌شود، 24 ساعت بعدش تلویزیون اعلام می‌کند که عملیاتی اجرا می‌شود.
از قبل به مجید خبر نمی‌دادند که چه روزی اعزام می‌شوند. یک‌شب قبل زنگ می‌زدند و فردا راهی می‌شدند. آن شب که زنگ زدند، پدرم سفر بود و قرار بود ما هم به خانه دایی‌ام برویم. پدر ماشین را نبرده بود و مجید قول داده بود ما را با ماشین ببرد. صبح مسافر بود، دندان‌درد هم داشت، اما چون مادرم قول داده بود، ما را برد.
کلاس اول دبیرستان بودم و یادم است که معلم فیزیکمان چند تا مسئله به ما داده بود که حل کنیم. در حل چندتایش مانده بودم. با همان دندان‌دردش، وقتی می‌پرسیدم جواب می‌داد.
هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، آن روز صبح که رفتم مدرسه، مجید خواب بود. وقتی برگشتم، رفته بود. اولین چیزی که از مادرم پرسیدم این بود که: دتدانش درد می‌کرد؟
وداع و دل کندن مادر
مادرم گفت: ساعت هشت و نیم نورمحمدی آمد دنبالش و رفتند. هنوز دندانش درد می‌کرد. مجید هیچ‌وقت با لباس نظامی نمی‌رفت. همان‌طور که گفتم دوست نداشت کسی بفهمد جبهه می‌رود ولی آن روز، مادرم تعریف می‌کرد که: لباس نظامی‌اش رو پوشید و جلوم دراز کشید.
مادرم می‌گفت مجید چند بار در اتاق قدم زد و دراز کشید و بلند شد. خب مادر است دیگر، پیش خودش فکر می‌کرد که قد و بالایش را برای آخرین بار دیده؛ برداشت مادرم از اینکه مجید می‌نشست و بلند می‌شد و دراز می‌کشید یک نوعی وداع و دل کندن بود.
*منبع
گنجی، سمیه، خانه بیست و ششم، (زندگی‌نامه شهید مجید صادقی نژاد)، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، چاپ اول 1399، صفحات 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48

لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/770306/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

جرایم اقتصادی، 81 درصد جرایم فضای سایبری در خراسان جنوبی

کشف و جمع‌آوری 6 دستگاه ماینر غیرمجاز در شهرستان طبس

بازگشت بازماندگان از تحصیل؛ 1228 نخبه زیر چتر حمایتی کمیته امداد هستند

428 هزار نفر در خراسان جنوبی بیمه تأمین اجتماعی‌اند

فرزندان امروز با پرچم‌ها چفیه‌ها و با حضورشان نشان می‌دهند که سربازان جبهه مقاومت هستند

ایران اسلامی باید تفکر بسیجی را نهادینه کند

تشرف وزرای اجلاس اکو به حرم امام مهربانی‌ها

ادای احترام اعضای اجلاس اکو به شهید رئیسی

ویژه‌برنامه‌های حرم رضوی به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) اعلام شد

فرود اضطراری پرواز تبریز ـ مشهد

دانش‌آموزان استثنایی خراسان جنوبی فاقد سالن ورزشی مجهز هستند

راز کته های حرفه ای رستورانی | ترفند درست کردن کته بدون اینکه شفته بشه + ویدیو

بیات: عمره مفرده پس از 9 سال با حضور دانشجویان برگزار می‌شود

اقدامات زیست محیطی در معادن و سایت صنعتی آلومینای ایران به صورت جدی در دستور کار است

فعالیت 6 قاضی زن در کردستان

بررسی همکاری تبلیغی بعثه و سازمان تبلیغات اسلامی

مراسم قرعه کشی بیستمین دوره عمره دانشگاهیان انجام شد

سازمان حج و زیارت در بدنه مدیریتی به دنبال استفاده از نیرو‌های داخلی

جزییات جدید از هشتمین دادگاه پرونده چای دبش

زیارت امام رضا(ع) به نیابت از 130 رزمنده شهید حزب‌لله‌

در هشتمین جلسه دادگاه چای دبش چه گذشت؟

پشتکار و خرد جمعی راز موفقیت بانوی گلبهاری در فضای مجازی

بیش از 180 هزار زائر برای زیارت مرقد مطهر شهید سلیمانی به کرمان آمدند

توضیحات نماینده گمرک در دادگاه دبش درباره چای‌های مخلوط ایرانی- خارجی که به عنوان چای هندی ثبت سفارش شده بود

گروه جهادی درمانی «الکفیل» خدمات‌رسانی خود را در بجنورد آغاز کرد

بیمارستان امام حسن(ع) بجنورد به دستگاه اِندوسونوگرافی مجهز شد

توضیحات نماینده گمرک در دادگاه دبش درباره چای‌های مخلوط ایرانی-خارجی

متهم چای دبش می‌تواند واردات کند؟/ قاضی پرونده توضیح داد

آحرین جزئیات از پرونده چای دبش

در دادگاه چای دبش چه گذشت؟

جزییات هشتمین جلسه رسیدگی به پرونده چای دبش

متهم پرونده چای دبش می‌تواند برای واردات کالا اقدام کند

شرور سابقه‌دار در فاروج دستگیر شد

عراقچی: «کمیته بررسی چشم انداز» در تهران کار بزرگی انجام داده است/ پروژه‌های اولویت‌دار اکو را شناسایی کردیم

جیب‌بر سریالی اتوبوس‌های مشهد دستگیر شد

26 نهالستان جنگلی در مناطق هیرکانی کشور فعال هستند

دیدار عراقچی با وزیران خارجه پاکستان و قزاقستان در مشهد

تولید بار اول قطار مترویی پنچ واگنه در استان اصفهان

سرویس‌دهی ناوگان اتوبوس‌رانی مشهد در روز شهادت حضرت زهرا (س) رایگان است

سخنگوی وزارت امور خارجه: پیام روشن ایران به سوریه ابلاغ شد

زن جیب‌بر معروف مشهدی دستگیر شد

میکائیل باقری‌ سرپرست اداره کل آموزش و پرورش استان خراسان رضوی شد

تصاویری که برای اولین بار منتشر می‌شود

منطقه اکو ، یکی از پر جنب و جوش ترین مناطق نوظهور در جنوب جهانی است

برقراری پرواز مشهد - دمام - مشهد از امروز

بایدن در آخرین سفر ریاست‌جمهوری برای اولین بار به آفریقا رفت

زیارت امام رضا (ع) به نیابت از 130 رزمنده شهید حزب‌الله لبنان

تعطیلی یک روزه میادین تره بار تهران

افزایش 44 هکتاری فضای سبز مشهد تا پایان سال 1403

معادن پلاسری سنگان 7 درصد از مناطق تخریب‌ شده را احیا کردند