زنگ انشاء؛ موضوع «مشهد الرضا»
اجتماعي
بزرگنمايي:
پیام خراسان - زنگ انشاء بود و موضوع آزاد؛ خاطرات اردوی مشهد و تهران برایم زنده شدند و در نتیجه شروع به نوشتن کردم.
مرداد ماه 1403به یازدهمین اردوی ملی تشکیلات پیشتازان در اردوگاه شهید باهنر رفته بودیم؛ و دوازده پرچم کسب کرده بودیم؛ تا پایان تابستان کیفم کوک بود، اما بعد از شروع پاییز خیلی خیلی حالم گرفته بود، میگویید چرا؟ خب باید بگویم که دلم خیلی مشهد میخواست، ولی در این 11 سال عمرم یک بار هم به مشهد نرفته بودم.
روز اختتامیه بود، ما گیلانی ها چون باید زود برمیگشتیم نتوانستیم در اختتامیه بمانیم؛ اما خبری خوش در راه تهران-رشت به گوشمان رسید! فکر میکنید آن خبر خوش چه بود؟ خبر این بود که ما به زودی به مشهد خواهیم رفت، زیرا حجت الاسلام والمسلمین پورثانی این وعده را در اختتامیه داده بودند.
داشتم بال در میآوردم، یعنی من؟ من به مشهد میروم؟
خلاصه که خیلی خوشحال بودم، پایان تابستان و آغاز پاییز فرا رسید؛ گفته بودند یک هفته از هفته های شهریور پس چه شد؟ یعنی مشهد بی مشهد؟ وسط سال تحصیلی که اردو نمیبرند، یعنی ماند سال بعد؟
درست نمیدانم که اوایل آبان ماه بود یا اواسط آبان ماه، بلاخره روز موعود فرا رسید؛ زنگمان زودتر خورد، از مدرسه بیرون آمدم و برای اینکه مادرم که معاون پرورشی مدرسه ابتدایی بقل بود خارج شود منتظر ایستادم، آن روز ها حال چندان خوبی نداشتم، از یک طرف به فکر مشهد بودم و از طرفی دیگر به فکر معلمانی که نمرهها را خیلی راحت و ناحق بدون فکر کردن به معدل ما کم میکردند.
سرگرم حرف زدن با دوستانم بودم که مادرم آمد؛او یک دفعه بدون هیچ مقدمهای گفت:«زنگ زدهاند که 26 یا 27 آبان به مشهد میروی».
گفتم:«چی؟ جدی میگی؟ شوخی که نمیکنی؟ ».
بله، این شوخی نبود و عین واقعیت بود.
خوشحال شدم تا روز 26 آبان با بچه های دیگر در ارتباط بودیم و ذوق مشهد را داشتیم، اما مسئله مهم این بود که اداره همکاری نمیکرد و اجازه نمیداد تا ما به مشهد برویم، در آن چند شب باقیمانده از امام رضا خواستم خودش کارمان را درست کند؛ زیرا اگر ما از تالش نمیرفتیم کل استان نمیتوانست به اردو برود، چون مربی از شهرستان ما بود.
خلاصه که کارها جمع و جور شد و 26 آبان به سمت ایستگاه راه آهن مشهد راه افتادیم.
ساعت 16:55 دقیقه قطار حرکت کرد؛ و بعد 16 17 ساعت راه به مشهد رسیدیم، یک وَن گرفتیم و به سمت اردوگاه ثامن الحجج را افتادیم؛ وقتی رسیدیم از ما استقبال شد، به امام رضا(ع) سلام دادیم و به سمت خوابگاهمان راه افتادیم.
دو روز از ساعت 8 صبح تا 2 بعدازظهر در حرم بودیم.
بازار رضا و کوثر را گشتیم.
ایندفعه باز هم در اختتامیه نماندیم چون بلیط داشتیم.
و این بود قصه پر از فراز و نشیب دانش آموزان پیشتاز استان گیلان.
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/774812/