زبان «بیونگ» غربی ولی روح کلامش شرقی است؛ جامعه سرمایه داری با پنبه سر میبرد
سیاسی
بزرگنمايي:
پیام خراسان - «بیونگ چول هان» فیلسوف و نظریهپرداز فرهنگی کرهای-آلمانی است که به خاطر تحلیلهایش درباره جامعه مدرن، تکنولوژی و تأثیرات آن بر روانشناسی و فلسفه شهرت دارد. در زمانهای که علاقه به فرهنگ کره ای در جهان از دانلود سریال کره ای و دنبال کردن موسیقیهای کی پاپ تا پیگیری آثار متفکران کره را شاهد هستیم، توجه جهانی به بیونگ خیلی اتفاق عجیبی نیست.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
هرچند که واقعاً نمیتوان کتمان کرد که او حرفهای نویی برای جهان دارد.
آثار او به مسائل مرتبط با فشار روانی، شفافیت، دیجیتالیزه شدن و سرمایهداری نئولیبرالی در جوامع مدرن میپردازند. او اغلب از ابزارهای فلسفی و انتقادی برای تحلیل شرایط روانی و اجتماعی افراد در عصر حاضر استفاده میکند.
«جامعه فرسودگی» یکی از مشهورترین آثار او است که به بررسی تأثیرات جامعه مدرن بر روان انسانها میپردازد و ادعا میکند جامعه امروزی، افراد را به سمت فرسودگی و افسردگی میکشاند. او در این کتاب استدلال میکند که در جوامع نئولیبرال، مردم از طریق فشارهای روانی به بهرهوری بیش از حد تشویق میشوند و به سوژههای موفقیت تبدیل میشوند.
به باور بیونگ، دلیل اینکه ما در اغلب مواقع احساس خستگی و فرسودگی میکنیم، این است که در محاصره فرهنگی مثبتاندیش هستیم. در محیط کاری، در هنگام تماشای تلویزیون یا وبگردی با حجم عظیمی از پیامهای نهچندان اساسی مواجه میشویم که به ما میگویند چه میتوان کرد.
آخرین کتاب بیونگ که به انگلیسی ترجمه شده «بحران روایت» نام دارد. موضوع این کتاب افول «داستانسرایی» است، که در بحث او، اشاره به وضعیت در معرض خطر انتقال معنا در عصری است که تحت سلطه خلاصه مطالب و محتوی کلیپهای دستکاری شدهای است که ما در اینترنت مصرف میکنیم. بیونگ در این کتاب، از ناتوانی انسانها در روایت لحظات زیستهشان ابراز تأسف میکند.
با هدف آشنایی درباره فضای فکری و آثار این فیلسوف کرهای، با محمد اصغری، استاد فلسفه دانشگاه تبریز و پژوهشگر فلسفه های شرقی گفتگو کردیم که حاصل آن را در ادامه میخوانید؛
* در ابتدا تصویری کلی از فلسفه های شرقی ارائه بفرمائید و توضیح دهید چه تفاوت های اساسی میان فلسفه غرب و فلسفه شرق می توان برشمرد؟
تفاوتهای عمدهای میان فلسفههای شرقی و فلسفههای غربی وجود دارد. تفاوت اول این است که تفکر شرقی شهودیمحور است یعنی معتقد است بر اساس شهود ایمانی و عقلی میتوان واقعیت را شناخت و این نوع شناخت برای فیلسوف شرقی اولویت دارد. در مقابل، در فلسفههای غربی تفکر استدلالی و تجربی اولویت دارد. این تفاوت بارزی است. به همین خاطر در فلسفههای شرقی نوعی تفکر عرفانی و دینی نهفته است ولی در فلسفههای غربی تفکر استدلالی و منطقی نهفته است.
یک تفاوت دیگر این است که تفکر فلسفی شرقی یک تفکر غیر منضبط است یعنی سیستم مشخص و معینی در آن نمیبینیم و اینگونه نیست که در آن تفکر فلسفی، تفکر سیاسی، تفکر هنری و … چارچوب مشخصی داشته باشد. بنابراین فلسفه شرقی سیستماتیک و نظاممند نیست ولی فلسفه غربی سیستماتیک و نظاممند است. مثلاً هگل فلسفه خود را بر اساس سیر دیالکتیکی روح مطلق تنظیم کرده و بر همین اساس، جایگاه دین و هنر و سیاست و اخلاق را هم تبیین کرده است ولی در فلسفه شرق اینگونه نیست و گاهی میبینیم یک فیلسوف در حوزه دین حرفی میزند ولی در حوزه سیاست و هنر حرف دیگری میزند.
یک تفاوت عمده دیگر که میان فلسفه شرق و فلسفه غرب مشاهده میشود این است که شرقیها به مرزبندی میان حیطههای مختلف زندگی پایبند نیستند در حالی که غربیها قانونمحور هستند و حد و مرزها را مشخص میکنند و به آن پایبندی دارند. به عنوان مثال وقتی من از یک استاد فلسفه در یک کشور اروپایی سوالی میپرسم، میگوید من راجع به این مسئله چیزی نمیدانم و من را به شخص متخصص دیگری ارجاع میدهد اما در تفکر شرقی، اینگونه نیست و شخصی که مورد سوال واقع میشود در حیطههایی که در آنها تخصص ندارد نیز ورود میکند و میخواهد در آن حوزهها هم حرفی داشته باشد. من این را در زندگی روزمره خودمان هم میبینیم چراکه همه مردم خود را سیاستمدار، پزشک، اقتصاددان و … میداند. این مسئله به همین جهت است که تفکر شرقی خیلی به حد و مرزها پایبند نیست.
چهارمین تفاوت میان تفکر غربی و تفکر شرقی این است که ما شرقیها به بطن زندگی توجه عمیقتری از غربیها داریم. درست است مرزبندیهای ما ملموس و مشخص نیست ولی نبض زندگی را بهتر از غربیها درک میکنیم چون اساساً زندگی ثابت و استاتیک نیست بلکه یک کل پویا و دینامیک است. به همین خاطر اشعار زیبایی که شاعران ما درباره هدف و غایت زندگی گفتند بهتر از اشعار غربی، جوهره زندگی را نشان میدهد. بنابراین شرقیها این قابلیت را دارند که کنه و عمق زندگی را درک کنند منتهی نمیتوانند درک خود از زندگی را مانند غربیها به طور سیستماتیک بیان کنند. غربیها آنچه را درک کردند به طور سیستماتیک و دقیق بیان میکنند ولی ما نمیتوانیم و در همان شعر متوقف میشویم. مثلاً مولوی میگوید: «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش» ولی دیگر نمیگوید فرایند و نحوه وصل شدن به اصل خویش چگونه است.
*پس بر اساس فرمایش شما، فلسفههای شرقی آمیختگی و قرابت بیشتری با زندگی دارند؟
بله؛ همینطور است. یک فیلسوف ژاپنی هست به نام «نیشیدا کیتارو». عنوان مشهورترین کتاب او «در جستوجوی خیر» است. خیر کجا است؟ در زندگی روزمره است. خودش میگوید چهل سال این طرف تخته نشستم و درس استادان را آموختم، چهل سال میخواهم آن طرف تخته بایستم و بنویسم زندگی چیست. کل حرف کیتارو که بنیانگذار مکتب فلسفی کیوتو است همین است که میخواهم بفهمم معنای زندگی چیست. او این مطلب را به زیبایی بیان میکند و از زبان فلسفه هگل و هایدگر در کنار زبان بودیسم بهره میبرد و با تلفیق اینها مکتب کیوتو را بنیان مینهد.
نیشیدا یک شاگردی دارد که او نیز کتابی به نام «دین و نیستی» دارد. او در مقدمه کتاب میگوید سه سوال خیلی مهم است. این سه سوال دقیقاً سوالات مولوی است: «از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود، به کجا میروم آخر ننمایی وطنم». البته او مولوی را نمیشناخت ولی مضمون سوالاتش همین چیزی است که مولوی گفته است.
پس فهم معنای زندگی برای شرقیها در اولویت است ولی غربیها اینگونه نیستند. غربیها میخواهند بفهمند جهان چیست، واقعیت اشیا چیست و اشیا چه کارکردی دارند. به همین خاطر تکنولوژی از غرب زاده شده چون نگاه غربی به بیرون و اشیا است ولی نگاه شرقی به درون است. به همین خاطر تمدن غربی با تکنولوژی آمیخته شده ولی تمدن شرقی با شعر و عرفان آمیخته شده است. روح غربی نگاه به بیرون است، روح شرقی نگاه به درون است و چون نگاه به درون است، دیگر تکنولوژی و کشف جهان پیرامون برایش در اولویت قرار نمیگیرد.
*حال به شخصیت بیونگ بپردازیم. لطفاً درباره فضای فرهنگی او و مهمترین مسئلهای که به آن می پردازد توضیح دهید.
بیونگ اصالتاً کرهای است ولی در آلمان بزرگ شده و فلسفههای غربی آلمانی مخصوصاً اگزیستانسیالیسم هایدگر را خوب خوانده و با تفکر پستمدرنیسم خصوصاً افرادی چون ژیل دلوز آشنایی دارد. در واقع، او فیلسوفی است که با بنمایه تفکر شرقی ولی با زبان تفکر غربی اروپایی و آلمانی پیش رفته است. در واقع من ایشان را به عنوان یک سنتز میبینیم یعنی ترکیبی از تفکر شرقی و تفکر غربی که روح شرقی را دیده و در آن زندگی کرده و از یک طرف اندیشه غربی را فهمیده و هر دو را با هم در آثار خودش منعکس میکند.
ایشان کتابی دارد به نام «جامعه فرسودگی». او در این کتاب سوژه انسانی را در جامعه سرمایهداری کنونی که مبتنی بر تکنولوژی و دیجیتالی شدن است تحلیل میکند و مسئلههایی چون جنسیت، فرسودگی شغلی، اختلال بیشفعالی، خشونت، آزادی، شخصیت مرزی، بیثباتی عاطفی را در همین راستا تبیین و تحلیل میکند. او میگوید همواره چنین تبلیغ شده که ما باید موفق شویم و دستاورد داشته باشیم و هر روز باید تلاش کنیم به سمت موفقیتهای بیشتر رویم ولی این باعث فروپاشی فرد میشود. بیونگ در اینجا از مفهوم «بیشفعالی» استفاده میکند و آن را به معنای فلسفی به کار میگیرد. او میگوید اینکه مدام تبلیغ میشود ما باید موفق باشیم و پیشرفت کنیم، بیش از آنکه ما را آرام کند مضطرب میکند و این نوعی خودآزاری است چون انسان را از تفکر نسبت به خود و غایت زندگی بازمیدارد.
بیونگ در این کتاب میگوید امروزه دیگر فاصله طبقاتی مطرح نیست بلکه مسئله این است که انسانها باید خودشان را تبدیل به کالا کنند و خودشان را بفروشند و از فروخته شدن خودشان لذت ببرند. به زبان سادهتر، ما باید تلاش کنیم موفق شویم و تلاش میکنیم موفقیت خومان را مرئی کنیم. کجا مرئی کنیم؟ در فضای دیجیتال. شما مشاهده کردید مثلاً اگر کسی یک جایزهای میگیرد یا یک قلهای را فتح میکند عکس میگیرد و در فضای مجازی قرار میدهد تا دیده شود و منتظر این است که لایک بخورد و هر چه بیشتر لایک بخورد بیشتر لذت میبرد ولی این امر نهایت ندارد و به همین جهت موجبات اضطراب شخص را فراهم میکند.
*آیا میتوان گفت بیونگ با وجود انتقاداتش، تحت تأثیر فوکو نیز بوده است؟
بیونگ میگوید امروز خشونت شکل مادی خودش را از دست داده است و در بیان این مطلب، تحت تأثیر فوکو است. فوکو میگوید خشونت فیزیکی در قرن نوزدهم تمام شد ولی قدرت حاکم شکنجه را به روح و روان افراد روا میدارد. از نظر بیونگ این نوع شکنجه خطرناکتر است چون آثارش پایدارتر از شکنجه جسمانی است. به زبان ساده، جامعه سرمایهداری با پنبه سرمیبرد.
از نظر بیونگ ما مدام در فشار دائمی قرار داریم برای اینکه دیده شویم، زیبا شویم، موفق شویم ولی سوال این است که برای چه؟ پس کی میخواهیم زندگی کنیم؟ این سوالی است که از روح شرقی بیونگ بیرون میآید. من میتوانم این فیلسوف را در تراز ژیژک قرار دهم و حتی برخی جاها موفقتر از ژیژک است چون هم غرب را دیده و هم شرق را دیده است.
یکی دیگر از مسائلی که بیونگ به آن پرداخته مسئله «دیگری» است. بیونگ تصریح میکند ما از دیگری دور شدیم و دیگری از ما دور و دورتر میشود چراکه همه توجهمان به خودمان است. الآن ما چقدر با اطرافیان خودمان تماس فیزیکی داریم؟ نهایتاً یک تلفن میزنیم یا در شبکههای اجتماعی به آنها پیام میدهیم. یک دانشجویی به من میگفت من یک ماه برای دیدن مادرم به آمریکا رفتم ولی وقتی خواستم به ایران برگردم، مادر گفتم تو داری میروی ولی من تو را ندیدم؛ یعنی همهاش دنبال کار خودت بودی و توجهی به من نداشتی و در کنار من نبودی. بیونگ معتقد است که ما باید کمی آرام شویم و به زندگی و واقعیت خودمان عمیق تأمل کنیم و از سرعت جنون آمیز برای دستیابی به موفقیت دست برداریم.
بیونگ در اینجا تحت تأثیر هایدگر میگوید ما موجوداتی هستیم که بودن با دیگری ذاتی ما است. این جمله از هایدگر است. ما مدنی بالطبع و اجتماعی هستیم ولی فضای زیست کنونی فرصت در کنار دیگری بودن را از ما گرفته است. ما میخواهیم یک نفر کنار ما باشد که با او صحبت کنیم، درد دل کنیم و کنارش گریه کنیم. آنچه روح شرقی میخواهد را روح غربی دارد از ما میگیرد. بیونگ دارد به مردم هشدار میدهد شما دارید آنچه خود داشتید را از کسی که آن را ندارد طلب میکنید.
*پس در واقع اگر بخواهیم جمع بندی داشته باشیم بیونگ با فلسفه شرق به نقد فلسفه غرب می پردازد و آن را به چالش می کشد؟
بله، فلسفه غرب را به چالش میکشد ولی در کسوت یک فیلسوف غربی چون همانطور که عرض کردم در شرق فلسفه به معنای مصطلح وجود نداشته و بیشتر دین و عرفان بوده است. بنابراین زبان بیونگ زبان فلسفی و استدلالی است ولی معانی که در فلسفه خودش استفاده میکند معانی شرقی است. به تعبیر دیگر لفظ و زبان او غربی است ولی روح کلامش شرقی است.
کد خبر 6338452
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/809784/