اختلاف بنیصدر و رجایی بر سر چه بود؟/ این نخستوزیر تحمیلی است
سیاسی
بزرگنمايي:
پیام خراسان - به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مرحوم حسن غفوریفرد سیاستمدار و از مبارزان ضدرژیم پهلوی بود که پس از انقلاب در مناصب متعددی فعالیت می کرد. وی استاد تمام دانشکده مهندسی برق دانشگاه صنعتی امیرکبیر، دبیرکل جامعه اسلامی ورزشکاران، عضو پیشین شورای مرکزی حزب مؤتلفه اسلامی و رئیس هیأت بازرسی و نظارت شورای عالی انقلاب فرهنگی بود.
غفوریفرد دارای مدرک دکترای فیزیک ذرات هستهای از دانشگاه کانزاسِ ایالات متحده در سال 1356 است. او در آمریکا مدتی دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشجویان در آن کشور، و پس از انقلاب 1357 مدتی رئیس مدرسه عالی ساختمان، وابسته به دانشگاه صنعتی امیرکبیر بود. در پی استعفای دولت موقت در آبان 1358 و همچنین طاهر احمدزاده استاندار وقت خراسان، غفوریفرد در آذر 1358 به سمت استاندار جدید منصوب شد و تا 7 مرداد 1360 در این پست باقی ماند. پس از شهادت دو تن از نمایندگان استان خراسان در بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی و انتخابات دوباره، او و سید رضا کامیاب به عنوان نمایندگان جدید استان خراسان به مجلس اول جمهوری اسلامی راه یافتند. به علت عضویت غفوریفرد در شورای مرکزی حزب جمهوری، روایت او از دوران نخستوزیری بنی صدر و شرایط حاکم بر کشور و استان خراسان بسیار جالب توجه است. خاطرات او توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
جامعه مدرسین حوزه علمیهی قم، به دکتر حسن حبیبی متمایل بودند و جامعه روحانیت مبارز تهران، به علت برنامهریزیهای زیادی که بنیصدر کرده بود، عملاً به او نظر داشتند. فرصت زیادی برای مطرح کردن آقای حبیبی وجود نداشت. ایشان خیلی معروف نبودند، در حالی که بنیصدر، برنامهریزی مفصلی کرده بود؛ اولاً ایشان عضو شورای انقلاب، و در ثانی، در پست وزیر امور اقتصاد و دارایی مشغول به کار بود. به علاوه در کلاسهای دانشگاه صنعتی شریف، سخنرانیهای زیادی داشت و اصولاً از این لحاظ سخنور قابلی بود و بسیاری از کارهای شورای انقلاب، توسط او پیگیری میشد. به عنوان مثال، وی در جریان غائله تبریز، از طرف شورای انقلاب به آنجا رفت و همین مسئله موجب شهرت و محبوبیت او شده بود. در حالی که دکتر حبیبی برای اکثر افراد، جز کسانی که از خواص بودند، چهره ناشناختهای بود و فرصت تبلیغات هم وجود نداشت. خود من در استان خراسان به شهرهای مختلفی سفر کردم و با جامعه روحانیت شهرهای مختلف تماس گرفتم، ولی مؤثر واقع نشد.
بنیصدر برای به دست آوردن این پست، برنامهریزی خوبی کرده بود. مثلاً یکی دو ماه قبل از انتخابات، چون وزیر اقتصاد و دارایی بود، بحث «بانک بدون ربا» را مطرح کرد. بدون هیچ طرح و تئوری و یا حتی بیان نمونهای، فقط آن را به عنوان شعار مطرح کرد و بسیاری از اعضای جامعه روحانیت، به این دلخوش بودند. من دیدم که یکی از روحانیون بزرگ خراسان، در مقابل خانهاش پارچه بزرگی نصب کرده بود که بر روی آن نوشته شده بود «آقای بنیصدر با ایجاد بانکهای غیر ربوی، بزرگترین خدمت را به اقتصاد اسلامی کردند» در حالی که بنیصدر، حتی یک قدم هم برنداشته بود و حتی یک تعریف مختصری در این باره ارائه نکرده بود. سرعت کارها هم بسیار زیاد بود و آقای بهشتی و دوستان ایشان، درگیر بعضی از مسائل داخلی بودند. در کردستان، در پاوه، در تبریز و بندر ترکمن و بندر لنگه و در نقاط دیگر، درگیری وجود داشت.
من معتقد بودم که وجود بنیصدر برای انقلاب خطرناک است. علت اصلی آن را هم، عجب و تکبر بسیار زیاد وی میدانستم. او اصولاً هیچکسی غیر از خودش را قبول نداشت. من قبلاً هم گفته بودم که او ذرهای به امام اعتقاد ندارد. مرحوم هاشمینژاد نقل میکرد که در جریان نوشتن قانون اساسی، بخصوص در مورد بحث ولایت فقیه، بنیصدر به ایشان گفته بود، با این خصوصیاتی که شما برای ولایت فقیه معین میکنید، ولیفقیه، مثلاً باید 280 مشخصه داشته باشد. یکی از شگردهای بنیصدر این بود که در هر مورد، مثلاً میگفت: پنجاه و هفت شرط دارد و شروع میکرد به شمارش شروط و با قدرت بیان، مطالبی را پشت سر هم مطرح میکرد که بسیار غلط انداز بود. ولی در عین حال برای افراد ناآشنا بسیار جاذبه داشت. مرحوم هاشمینژاد میگفت: «پرسیدم خوب به نظر شما این 280 مشخصه در چه کسی جمع است؟» گفته بود: «در خود من». یعنی فقط به خودش فکر میکرد، و معتقد بود یک چنین شخصیت جامع و جمیع علوم معقول و منقول، تنها خود اوست و ذرهای هم به امام اعتقاد نداشت. تکبر بسیار زیادی داشت که ما از سالها قبل آن را دیده بودیم و یقین داشتیم که برای نظام و انقلاب خطرناک است.
زمانی که بنیصدر، رئیسجمهور و شهید رجایی، نخستوزیر بود بین این دو، اختلافات فراوانی وجود داشت. بنیصدر هر کجا که میرفت، علیه شهید رجایی حرف میزد و شهید رجایی گرچه علیه او صحبت نمیکرد، ولی حقایق را بیان میکرد. خدا رحمت کند مرحوم دیالمه را، ایشان نماینده مشهد بود و آن موقع در مجلس حضور داشت. بعداً برای من نقل کرد که در همان جلسه، شهید رجایی در ادامه سخنان خود گفتند: «ولی ما با برادرمان اختلافات زیادی داریم.» ایشان میگفتند: «اختلافات بین این دو نفر به حدی بود که اگر یکی از این دو نفر در جایی مینشست، دیگری به آنجا نمیرفت و اگر او بود، این نبود. حقیقتاً، نه بنیصدر، رجایی را قبول داشت و نه مرحوم رجایی، بنیصدر را. من با هر دو نفر از نزدیک صحبت کرده بودم و نظرشان را نسبت به هم میدانستم.»
بنیصدر میگفت: «به مملکت و ملت ایران اهانت میشود، اگر آقای رجایی، نخستوزیرش بشود و این ننگی برای ملت ما است که چنین شخصی نخستوزیرش باشد.» چندین بار بنیصدر علیه شهید رجایی با من صحبت کرد؛ میگفت: «این نخستوزیر تحمیلی است و او را به من تحمیل کردند.» در جوابش گفتم: «تو که میگویی زیر بار تحمیل و زور نمیروم.» میگفت: «نمیروم، ولی چون امام دستور داده، من هم قبول کردم و این تحمیل است.» بنیصدر انواع و اقسام صحبتهای ناخوشایند و شبیه آن را علیه شهید رجایی میکرد. این اختلافات وجود داشت و شهید رجایی هم این اختلافات را انکار نمیکرد. ایشان هم طبیعتاً یک ایده مخالف داشتند. و بعد هم آن جمله معروف امام را گفتند که «شهید رجایی عقلش از عملش بیشتر است.» سپس بحثهای تخصص و تعهد که مطرح شد، ضربات بسیار سختی بر روند انقلاب وارد شد. ما که در استانها بودیم، میدیدیم که چقدر اختلاف ایجاد شده است. بنیصدر سعی کرده بود بین تخصص و تعهد، یک نوع افتراقی ایجاد کند و بگوید که اینها فقط به دنبال تعهد هستند در حالی که ما به دنبال تخصص هستیم و بین تخصص و تعهد، زمین تا آسمان اختلاف وجود دارد. از همان روزهای اول کاملاً مشخص بود که این دو نفر، با این اندیشههای متفاوت، نمیتوانند با یکدیگر، همکاری نزدیک داشته باشند.
منبع: خاطرات حسن غفوری فرد، به کوشش طاهره خدارحمی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
259
کد خبر 2015197
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/813933/