بزرگنمايي:
پیام خراسان - خبرگزاری مهر، گروه استانها - محدثه جوان دلویی: 130 روز از آسمانی شدن خادم بی ریا و فداکار بجنوردی میگذرد.با عفت رئوف همسر جلال اسدی راهی استانداری خراسان شمالی برای پیگیری وضعیت نامههای ارسالی به بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور درباره تعلق گرفتن عنوان شهید به جلال اسدی میشویم. قرارمان روز ولادت حضرت عباس (ع) هماهنگ میشود.
جلال اسدی نامی آشنا در خراسان شمالی است. همان که بدون هیچ ترسی در گرمای مرداد ماه عراق، وقتی متوجه آتش سوزی هتلی میشود، بدون لحظهای تأمل به دل آتش میزند و به سرعت و طبق گفته شاهدان، باعث نجات جان 150 نفرمی شود اما خودش دچار سوختگی 53 درصد میشود.به رسانههای استان اعلام میشود که جلال را با بالگرد به تهران منتقل کردند. اما عفت رئوف ، از اینکه جلال را با سوختگی و جراحات شدید، بعد از آتش سوزی با آمبولانس از عراق تا کرمانشاه و بعد تا تهران منتقل میشود، میگوید و ادامه میدهد: لحظات سختی بر او گذشت تمام بدنش ورم کرده بود.
روزهای سخت
آهسته آهسته صحبت میکند تا مبادا صدایش را کسی متوجه شود که بغضش ناگهان میترکد و میگوید: شاید اگر جلال را با بالگرد منتقل میکردند و 20 ساعت در گرمای هوای مسیر کرمانشاه تا تهران با آمبولانس منتقلش نمیکردند، الان اوضاعمان طور دیگری بود.
رئوف از روزهای سخت در بیمارستان سوانح و سوختگی شهید مطهری تهران میگوید و ادامه میدهد: روزی 2 ساعت در ترافیک و شلوغی تهران تا رسیدن به بیمارستان معطل میشدم و باید داروهایش را از داروخانه خاصی تهیه میکردم.دانشگاه علوم پزشکی استان برای اسکانمان مهمانسرایی را رزرو کرده بودند. اما من تنها با دخترم واقعاً سرگردان بودیم و سخت بود که ساعتها در خیابانهای تهران دنبال داروهایی باشم که پزشکان معالج برایش تجویز کرده بود.
جلال را در بخش مراقبتهای ویژه بستری کرده بودند کلی التماس پرستاران بخش را میکردم اجازه بدهند خودم که کمک بهیار هستم بر بالینش بمانم و تمام کارهایش را انجام دهم.
40 روز در راه رفت و آمد به بیمارستان بودم
40 روز در تهران و در راه رفت و آمد بیمارستان شهید مطهری بودم. حال جلال خوب شده بود و میتوانست صحبت کند. خواهر و برادرش به تهران آمدند تا ملاقاتش کنند تازه از راه رسیده بودند که تلفن اتاقمان در مهمانسرا زنگ خورد. کاش هیچ وقت آن روز در زندگیام نمیدیدم.
او به اینجا که میرسد به هقهق میافتد، سکوت میکنم تا آرام شود و ادامه میدهد: خواهر جلال تلفن را پاسخ میدهد که تا گفت بفرمائید، فردی پشت خط گفت: همراه جلال اسدی هستید؟
پاسخ داد بله! سریعتر به بیمارستان مراجع. کنید بیمار شما فوت کرد. دنیابر سرمان خراب شد. خدا میداند چه بر ما گذشت.
وعدههای مسئولان
رئوف اشکهایش را پاک میکند و میگوید: موقع مراسم تشییع و تدفین همسرم، خیلی از مسئولان آمدند و وعدههایی بابت پیگیری برای گرفتن عنوان شهید خدمت برای جلال را دادند و شنیدم که نامههایی هم به تهران نوشتند اما بعد از چهلم جلال، خودم به تنهایی دنبال برقراری مستمری پس از فوت افتادم. به معنای واقعی یک چشمم اشک بود و چشم دیگریام خون شده بود.
او اضافه میکند: قرارداد کاری جلال، حجمی یعنی نیروی شرکتی بود مدام بین ادارههای تأمین اجتماعی و دانشگاه علوم پزشکی استان در حال رفت و آمد بودم. اول وقت از خانه بیرون میزدم یکراست اداره تأمین اجتماعی میرفتم و بعد با عجله به سرکارم میرفتم 3 ماه زمان برد تا مستمری جلال برقرار شد.
سردرگم بین ادارهها شدم
از پیگیریهایش برای عنوان شهید خدمت میپرسم که عنوان میکند: برادر بزرگ جلال و شوهر خواهرش پیگیر و با نمایندگان استان در ارتباط بودند اما خودم وقتی وارد ماجرا شدم بازهم در اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران سردرگم شده بودم. کارکنان آنجا میگفتند نامه مأموریت بیاورید. سراغ مسئولان دانشگاه میرفتم که پاسخ میدادند در زمان مدیریت ما این اتفاق نیفتاده و مأموریت جلال رانمیپذیرفتند.
واقعاً اگر این اتفاق در استان دیگری پیش میآمد خانواده آن فرد این طور بین ادارهها پاسکاری میشدند؟
او با ناراحتی میگوید: واقعاً اگر این اتفاق در استان دیگری پیش میآمد خانواده آن فرد این طور بین ادارهها پاسکاری میشدند.
نامههای مسئولان استان کجاست؟
صحبتهایش که اینجا که میرسد، تمام پیگیریهای که داشتم و نامهها و مکاتباتی که دفتر سید محمد پاک مهر نماینده مردم 5 شهرستان استان با وزارت بهداشت، بنیاد شهید کشور و استاندار وقت خطاب به بنیاد شهید کشور و نامه معاون توسعه منابع انسانی دانشگاه علوم پزشکی مبنی بر مأموریت بودن جلال را نشانش میدهم.
چشمانش از ذوق برقی میزند و میگوید: از این نامهها بی اطلاع هست. خدایا شکرت.
او اضافه میکند: الان همه مسئولیت زندگی بر دوش من است جلال مرد خوب و آرامی بود از آن دسته مردان خانواده دوست که خاطرم نیست سر موضوعی اوقات تلخی کند.
بعد همراهش میشوم تا نامه درخواست تسریع در روند مکاتبات مسئولان وقت استان به بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور را به دفتر استاندار خراسان شمالی ارائه دهد.
وقتی میخواهم از او جدا شوم، میگوید: نیوشا خیلی خواب پدرش را میبیند و برایم تعریف میکند در خواب مدام میگویم بابا چرا تنهایمان گذاشتی که جلال فقط میخندد.
آقای استاندار خانواده جلال اسدی را دریابید
حالا نگاهها به دستورات استاندار خراسان شمالی و مأمور کردن مسئولی برای پیگیری شبانه روزی این مهم است.
آقای بهمن نوری، استاندار ایثارگر خراسان شمالی؛ حق همسر خادم فداکار کشورمان نیست که 130 روز در بین ادارهها و دستگاهها و پشت در اتاق مسئولان سرگردان باشد. نیوشا و نیما چشم انتظار رسیدگی عاجلا نه شما به پرونده پدر قهرمان شأن و منتظر دیدار شما هستند تا شاید غم، نبودن پدر کمی تسلایشان بدهد.
خانواده جلال اسدی پس از فوت او، با مشکلات اداری و بروکراسیهای پیچیدهای روبرو شدند که رسیدگی به وضعیت آنها را به تأخیر انداخته است. این در حالی است که جلال اسدی به عنوان یک قهرمان ملی، شایسته تقدیر است.
خانواده جلال اسدی از استاندار خراسان شمالی، مسئولان وزارت بهداشت، بنیاد شهید کشور واستان و سایر نهادهای مسئول میخواهند تا با پیگیری جدی، مشکلات اداری را برطرف کرده و به درخواستهای آنها رسیدگی کنند.
روی سخنم با نمایندگان مردم استان در مجلس هم هست که باید با پیگیری مستمر، از خانواده جلال اسدی حمایت کنند و مانع از بروکراسیهای اداری غیرضروری شوند.
کد خبر 6368905