گوشهای از زندگی شهید «سید حسین صدری» در «به رنگ کاغذ کاهی»
مقالات
بزرگنمايي:
پیام خراسان - به گزارش خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، کتاب «به رنگ کاغذ کاهی» روایتی مستند از زندگی شهید «سید حسین صدری» است که به قلم «سیده مریم سادات گوشه» توسط انتشارات «امینان» منتشر شده است.
این کتاب شامل سه فصل است که از ابتدای تولد تا شهادت شهید صدری را به تصویر کشیده و در انتها نیز تصاویری از خانواده شهید را منتشر کرده است.
همچنین از آنجایی که شهید صدری فرد خوشنویسی بود و خطاطی میکرد، تصاویری از خطاطیهای وی در پایان کتاب آمده است.
در مقدمه نویسنده آمده است:
«زندگی سید حسین روایت معرفت و معارفی است که مانند بشارتهایی هستند که اهل اشارت آنها را میفهمند. همچنین بسیاری از بخشهای حیات سید حسین چنانکه برای همه دوستانش در عرصههای مختلف زندگی الگو باقی ماند که هنوز به آنها پایبند هستند؛ باشد که برای مخاطبان این کتاب و همه کسانی که با روایت مخاطبان این کتاب جلوههایی از زندگی سید حسین به گوش آنها میرسد، چراغ راهی برای زندگیشان باشد و هدف اصلی این کتاب بیشتر همین بوده است.»
بخشی از متن کتاب به شرح زیر است:
««میثم لطیفی» دیدهبان سید حسین در خاطرهای از شهید صدری گفت: با سید حسین جایی رفتیم که تمام انبار و مهمات عراقیها و حتی صف غذایشان را هم میدیدیم. ما به خودمان مغرور نمیشدیم. همیشه از خدا میخواستیم به ما کمک کند. در قرآن آمده «وَ جَعَلنا مِن بَینِ أَیدِیهِم سَدّاً وَ مِن خَلفِهِم سَدّاً فَأَغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرونَ/ و از پیش روی آنان سدّی قرار دادهایم و پشت سرشان سدّی و چشمهایشان را پوشاندهایم؛ از این رو آنها نمیبینند.» (یس/ 9)
من و سید جلوتر رفتیم و همهچیز را دیدیم؛ از انبار مهمات گرفته تا سنگرهای دیگر. بعد با هم حرف زدیم که اینجا خیلی حساس است. چطور میشود با قطبنما گرا گرفت و مختصات کشید تا عراقیها ما را نبینند! همیشه برای کشیدن مختصات، اول خمپاره دودزا میزنند تا منطقه روشن شود و مختصات کشیده شود، اما آنجا نمیتوانستیم این کار را انجام دهیم. جای ایستادن نبود؛ من و سید فقط آنجا بودیم. دوباره خدا را صدا زدیم. به او گفتم از جدت کمک بگیر و همینطور آیه «وَ ما رَمَیتَ إِذ رَمَیتَ» را میخواندیم.
اگر تفسیر این آیه را بخوانید، بحث مفصلی دارد، اما در نهایت میخواهد بگوید بهترین تیرانداز خداست.
آرام با سید صحبت کردم. به او گفتم با مختصاتی که از قبل کشیدیم، من به بچهها گرا میدهم. همینطور که ایستاده بودیم، دیدم یک خمپاره از بالای سرمان شلیک شد و خورد وسط عراقیها. تعجب کردیم؛ من جای مختصات قبلی دشمن را به بچهها داده بودم...»
انتهای پیام/ 118
-
پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۴:۵۷:۰۵
-
۱۶ بازديد
-

-
پیام خراسان
لینک کوتاه:
https://www.payamekhorasan.ir/Fa/News/846375/